روبی وقتی پاشد سرش درد می کرد می خاست بازم بخوابه ولی خوا
روبی وقتی پاشد سرش درد می کرد می خاست بازم بخوابه ولی خواهر بزرگش ابیگل صداش کرد و گفت☆صبح بخیر خواهر کوچولو.برو لباس بپوش وقت اولین روز مدرسست☆
روبی پا شد و لنگ لنگون رفت لباس فرم مدرسه رو
پوشید بعدش هم رفت داخل دستشویی و صورتش رو شست
بعد اومد صبحانه بخوره
ابیگل"روبی هیجان زده نیستی؟"
"نچ فقط پیرم اونجا میشینم و نون پنیر می خورم و درس می خونم
"اینجوری ها هم نیست!"
روبی پنکیک رو خورد رفت کفشش رو بپوشه
خداحافظی کرد و رفت سوار سرویس بشه که سرویس زود تر راه افتاد و روبی دنبالش.
مجبور شد پیاده بره و وقتی رسی معلم داخل کلاس بود.
معلم روبی رو معرفی کرد"بچه ها این دانش آموز جدیدمون روبی هوشینوعه"
روبی رفت نشست و از همون اول کاری بچه ها دستش می اداختن
و اذیتش می کردن
روبی دانش آموز باهوشی بود
وقتی زنگ خورد روبی سریع دوید و رفت و کنار درخت نشست و
گریه کرد.
پسری اومد سمتش"چرا گریه می کنی؟"
روبی هم سرش رو کمی بالا آورد و گفت"از این زندگی متنفرم"
"خب منم از مدرسه خوشم نمی آد. ساتورو آکوا هستم از کلاس 3 b"
"هوشینو روبی هستم از کلاس 1 A"
روبی پا شد و لنگ لنگون رفت لباس فرم مدرسه رو
پوشید بعدش هم رفت داخل دستشویی و صورتش رو شست
بعد اومد صبحانه بخوره
ابیگل"روبی هیجان زده نیستی؟"
"نچ فقط پیرم اونجا میشینم و نون پنیر می خورم و درس می خونم
"اینجوری ها هم نیست!"
روبی پنکیک رو خورد رفت کفشش رو بپوشه
خداحافظی کرد و رفت سوار سرویس بشه که سرویس زود تر راه افتاد و روبی دنبالش.
مجبور شد پیاده بره و وقتی رسی معلم داخل کلاس بود.
معلم روبی رو معرفی کرد"بچه ها این دانش آموز جدیدمون روبی هوشینوعه"
روبی رفت نشست و از همون اول کاری بچه ها دستش می اداختن
و اذیتش می کردن
روبی دانش آموز باهوشی بود
وقتی زنگ خورد روبی سریع دوید و رفت و کنار درخت نشست و
گریه کرد.
پسری اومد سمتش"چرا گریه می کنی؟"
روبی هم سرش رو کمی بالا آورد و گفت"از این زندگی متنفرم"
"خب منم از مدرسه خوشم نمی آد. ساتورو آکوا هستم از کلاس 3 b"
"هوشینو روبی هستم از کلاس 1 A"
۱.۲k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.