مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟒
۱۰ سال بعد
ویو ات
خب بزارید یه مروری تو این چند سال داشته باشیم همچی از ورود من به شرکت عمو شروع شد همه چی معمولی بود تا اینکه کوک برای طراحی عمارت خودش و خواهر اومد شرکت ما و ۲ ماه بعدش تو ویلا ساحلی بهم اعتراف کرد الان دوتا فرشته داریم زمان آنقدر زود گذشت که نفهمیدم سول کی ۱۴ سالش شد البته از یول هم نگذریم(پسر ات و کوک که میشه برادر سول)پسر کوچولوم هم ۱۰ سالش شد همچنین پسر کوچولوی کیوتی که وقتی هنوز با کوک کاپل بودم بهمون سر زد کلی شادی همراه خودش آورد منظورم سونجه س الان ۱۸ سالش شده همچی خیلی زود میگذره و باید قدر این خوشی ها و لذت هارو خوب دونست چون بعضی هاشون همیشگی نیسن آها راستی یه یادی هم از کای کنیم بعد از ازدواج منو کوک حدود ۲ سال بعدش با یونا یکی از دوستام ازدواج کرد و باید بگم روحیه جفتشون خیلی بهم میخوره و زوج خیلی خوبی هم هستن تو این چند سال دختر جیمین و میا هم به دنیا اومد اسمش جنی عه درست شبیه مامانش کوچولو و شیطون و مثل باباش یه کیوت خوردنی پسر کوچولوی تهیونگ و نایون هم به دنیا اومد و بلخره ته مین کوچولو ..، کوچولو که نع اونم الان ۱۸ سالشه صاحب یه برادرش شد اسمش یانگ مینه اونم ۱۰ سالشه هیییی همه ی بچه هامون بزرگ شدن و الان نوبت اون هاس که از نوجوونی شون استفاده کنن کلی بهشون خوشبگذره .
ویو سول
امروز عمو جین و خوب کلا همه اومده بودن خونمون وقتی آماده شدم خاستم برم بیرون که دلم درد گرفت فک کنم چون دسشویی داشتم رفتم دسشویی که دیدم وای وای وای وای پریو*د شدم اولین بارمه برای همین خیلی ترسیدم گوشیم برداشتم زنگ زدم مامان بیاد اتاقم (کمی بعد)
_سول قشنگم خوبی؟
♡نع مامان پر*یود شدم (بغض)
_آخیییییی قشنگه من بزرگ شده گریه نکن یه پد بزار و یه قرص مسکن بخور اگه دیدی حالت هم زیاد خوب نیست نیا پایین میگم سول حالش بده نتونست بیاد .
♡باشه(بغض)
کارای های لازم انجام دادم یه قرص مسکن خوردم که باعث بهتر شم چون شلوارم سفید بود عوض ش کردم آمدم برم پایین که دیدم رو تخت تیم کثیف شده شت من دیگه نمی تونممممممممم جوری جمعش کردم که معلوم نشه کثیفه و بعد گرفتم دستم خیلی عادی رفتم پایین با همه سلام علیک کردم رفتم تو آشپز خونه که بندازمش تو ماشین لباسشویی که دیدم سونجه داره آب می خوره
◇سلام سولی چطوری!؟
♡قربونت خوبم
◇چیزی شده؟(به رو تختی نگاه کرد )
♡عاااا نع چیزی نشده(ضایع و استرسی)
◇که این طور(به سول نزدیک میشه)
دیدم سونجه داره میاد طرفم سریع رو تختی انداختم تو ماشین لباسشویی و روشنش کردم
♡(لبخند ضایع)خب بریم بیرون
◇باشه(مشکوک)
بعد رفتیم نشستیم
ویو ات
به کوک که گفتم سول پر*یود شده خنده ش گرفت و گفت چقدر زود بزرگ شد خودمم تو شوک همین بودم خودمم خندم گرفت
ویو راوی که خودم باشم
و این بود شروع یه ماجرای دیگه البته این دفعه نوبت بچه های اعضاس که داستان خودشون و رقم بزنن.
the end.🌚🦋
اگه دوست داشتین فصل ۲ داشته باشه تو کامنت ها بگین و اینکه امید وارم از این فیک هم خوشتون بیاد فردا یا پس فردا یه نظر سنجی میزارم که فیک بعدی چی باشه حتما بیبنین و بگین♡
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟒
۱۰ سال بعد
ویو ات
خب بزارید یه مروری تو این چند سال داشته باشیم همچی از ورود من به شرکت عمو شروع شد همه چی معمولی بود تا اینکه کوک برای طراحی عمارت خودش و خواهر اومد شرکت ما و ۲ ماه بعدش تو ویلا ساحلی بهم اعتراف کرد الان دوتا فرشته داریم زمان آنقدر زود گذشت که نفهمیدم سول کی ۱۴ سالش شد البته از یول هم نگذریم(پسر ات و کوک که میشه برادر سول)پسر کوچولوم هم ۱۰ سالش شد همچنین پسر کوچولوی کیوتی که وقتی هنوز با کوک کاپل بودم بهمون سر زد کلی شادی همراه خودش آورد منظورم سونجه س الان ۱۸ سالش شده همچی خیلی زود میگذره و باید قدر این خوشی ها و لذت هارو خوب دونست چون بعضی هاشون همیشگی نیسن آها راستی یه یادی هم از کای کنیم بعد از ازدواج منو کوک حدود ۲ سال بعدش با یونا یکی از دوستام ازدواج کرد و باید بگم روحیه جفتشون خیلی بهم میخوره و زوج خیلی خوبی هم هستن تو این چند سال دختر جیمین و میا هم به دنیا اومد اسمش جنی عه درست شبیه مامانش کوچولو و شیطون و مثل باباش یه کیوت خوردنی پسر کوچولوی تهیونگ و نایون هم به دنیا اومد و بلخره ته مین کوچولو ..، کوچولو که نع اونم الان ۱۸ سالشه صاحب یه برادرش شد اسمش یانگ مینه اونم ۱۰ سالشه هیییی همه ی بچه هامون بزرگ شدن و الان نوبت اون هاس که از نوجوونی شون استفاده کنن کلی بهشون خوشبگذره .
ویو سول
امروز عمو جین و خوب کلا همه اومده بودن خونمون وقتی آماده شدم خاستم برم بیرون که دلم درد گرفت فک کنم چون دسشویی داشتم رفتم دسشویی که دیدم وای وای وای وای پریو*د شدم اولین بارمه برای همین خیلی ترسیدم گوشیم برداشتم زنگ زدم مامان بیاد اتاقم (کمی بعد)
_سول قشنگم خوبی؟
♡نع مامان پر*یود شدم (بغض)
_آخیییییی قشنگه من بزرگ شده گریه نکن یه پد بزار و یه قرص مسکن بخور اگه دیدی حالت هم زیاد خوب نیست نیا پایین میگم سول حالش بده نتونست بیاد .
♡باشه(بغض)
کارای های لازم انجام دادم یه قرص مسکن خوردم که باعث بهتر شم چون شلوارم سفید بود عوض ش کردم آمدم برم پایین که دیدم رو تخت تیم کثیف شده شت من دیگه نمی تونممممممممم جوری جمعش کردم که معلوم نشه کثیفه و بعد گرفتم دستم خیلی عادی رفتم پایین با همه سلام علیک کردم رفتم تو آشپز خونه که بندازمش تو ماشین لباسشویی که دیدم سونجه داره آب می خوره
◇سلام سولی چطوری!؟
♡قربونت خوبم
◇چیزی شده؟(به رو تختی نگاه کرد )
♡عاااا نع چیزی نشده(ضایع و استرسی)
◇که این طور(به سول نزدیک میشه)
دیدم سونجه داره میاد طرفم سریع رو تختی انداختم تو ماشین لباسشویی و روشنش کردم
♡(لبخند ضایع)خب بریم بیرون
◇باشه(مشکوک)
بعد رفتیم نشستیم
ویو ات
به کوک که گفتم سول پر*یود شده خنده ش گرفت و گفت چقدر زود بزرگ شد خودمم تو شوک همین بودم خودمم خندم گرفت
ویو راوی که خودم باشم
و این بود شروع یه ماجرای دیگه البته این دفعه نوبت بچه های اعضاس که داستان خودشون و رقم بزنن.
the end.🌚🦋
اگه دوست داشتین فصل ۲ داشته باشه تو کامنت ها بگین و اینکه امید وارم از این فیک هم خوشتون بیاد فردا یا پس فردا یه نظر سنجی میزارم که فیک بعدی چی باشه حتما بیبنین و بگین♡
۱۱.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.