پارت نهم
من:من چی بگم ماهمه بعد از رفتن تو خیلی ناراحت شدیم ولی مامان و بابا خیلی نگرانت شدن حتی شاید خودت ندونی ولی من میدونم که بابا همه ی چیز هایی که در مورد خودت و کارت گفتی رو میدونه بعضی موقع ها زل میزد به لپتاب و یه لبخند کوچیکیم رو لبش جا خشک میکرد حالا با این چیزایی که تو گفتی میفهمم که همش به خاطر موفقیت های تو بود.
بعد از رفتنت بابایینا بیشتر از قبل به من و نویان وابسته شدن جوری که تولد دوستمم به زور میزارن برم, حتی الانم که چهار سال از رفتنت میگذره مامان بازم پنج تا بشقاب سر سفره میزاره ووقتی چشمش به جای خالی تو میوفته بغض میکنه و اشک تو چشماش جمع میشه.
همین طوری داشتم میگفتم که یه دفعه برگشتم طرفش حرفم تو دهنم ماسید همین جوری به جلو خیره بود و اشک بود که از چشماش سرازیر میشد تاحالا گریه کردنشو ندیده بودم خواستم چیزی بگم که راه افتاد و بعد چند دیقه جلو در خونه نگه داشت با دستاش اشکای روی صورتشو پاک کرد و گفت :خواهر عزیزم دیگه رسیدیم پیاده نمیشی؟؟
من:باشه ولی تو نمیای تو؟؟؟
آروین:نه هنوز امادگیشو ندارم.
من:باشه خداحافظ داداشی.
از کاشین پیاده شدم رفتم طرف در خونه و کلید رو در اوردم و درو باز کردم برگشتم طرفش نگاهش کردم کهبا دست اشاره کرد برم داخل منم واسش دست تکون دادم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم تا صدای لاستیکای ماشین خبر از رفتنش دادن.
…………………………………………ادامه دارد
اطفا نظرات خود را کامنت کنید, لایکم یادتونره
#تکست_خاص #love #عاشقانه
بعد از رفتنت بابایینا بیشتر از قبل به من و نویان وابسته شدن جوری که تولد دوستمم به زور میزارن برم, حتی الانم که چهار سال از رفتنت میگذره مامان بازم پنج تا بشقاب سر سفره میزاره ووقتی چشمش به جای خالی تو میوفته بغض میکنه و اشک تو چشماش جمع میشه.
همین طوری داشتم میگفتم که یه دفعه برگشتم طرفش حرفم تو دهنم ماسید همین جوری به جلو خیره بود و اشک بود که از چشماش سرازیر میشد تاحالا گریه کردنشو ندیده بودم خواستم چیزی بگم که راه افتاد و بعد چند دیقه جلو در خونه نگه داشت با دستاش اشکای روی صورتشو پاک کرد و گفت :خواهر عزیزم دیگه رسیدیم پیاده نمیشی؟؟
من:باشه ولی تو نمیای تو؟؟؟
آروین:نه هنوز امادگیشو ندارم.
من:باشه خداحافظ داداشی.
از کاشین پیاده شدم رفتم طرف در خونه و کلید رو در اوردم و درو باز کردم برگشتم طرفش نگاهش کردم کهبا دست اشاره کرد برم داخل منم واسش دست تکون دادم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم تا صدای لاستیکای ماشین خبر از رفتنش دادن.
…………………………………………ادامه دارد
اطفا نظرات خود را کامنت کنید, لایکم یادتونره
#تکست_خاص #love #عاشقانه
۳.۹k
۲۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.