فیک(??Why you)پارت(38)
ویو جونگ کوک :
واقعا خیلی اعصابم خورد بود ...هه تهیونگ ا/ت رو بوسید.....البته ازش بعید نبود میتونست کارای بدتر کنه ......ولی چرا ا/ت؟؟؟
هه
تق تق*
جونگ کوک: هه تازه داده شروع میشه
ا/ت اومد داخل بدون مقدمه ای گرفتمشو رو تخت پرتش کردمو روش خیمه زدم
ویو ا/ت*
وات؟؟؟؟الان این چه موقعیت فاکییه ؟؟؟وای مامان الان چیکا کنم ..من مامانمو میخوام *
ا/ت همینطوری خشکش زده بود ....تعجب کرده بود .....که جونگ کوک این تعجبو شکست ....
لباشو روی لبای ا/ت گذاشت *
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک با آرامش خاصی لبای دخترکو میمکید و گاهی وقتا گاز آروی هم میزد درسته که با آرامش و ماهرانه کارشو انجام میداد اما از درون مثله کوره زغال سنگ بود که هرلحظه گرمای داشت بیشترو بیشتر می شد
میخواست که زبونشو وارد دهنت دخترک کنه تا جابه جای دهان دخترکو مزه کنه اما ...دخترک این اجازه رو نداد جونگ کوک اخمی کرد و با فشار وارد کردن به پهلو دخترک کاری که کرد که دخترک لحظه ای از سر درد آخ از دهنش بیرون بیاد از این فرصت استفاده کرد زبونشو وارد دهانه دخترک کرد جابه جای دهن دخترکو که براش از عسل شیرین بود مزه کرد هرچقدر که مزه میکرد سیر نمی شد بیشتر طمع کار می شد تا شرایط رو تغییر بده .....دخترک که دید کاری که با تهیونگ کردو نمیتونه با جونگ کوک کنه بغض کرد ....دسته خودش نبود .....احساس یه دسمالی رو داشت که هرکسی از راه می رسید دستاشو باهاش تمیز میکرد ......یاد حرفایی افتاد که ...دوست نداشت به یادشان بیوفته ولی نتونست جلوی فکراشو بگیره ناخواسته اشکاش جاری شد
جونگ کوک که بت حس سیخ شدن گونش چشماشو باز کرد.... دید که فرشتش داره اشک میریزه.....واسه لحظه ای قلبش درد گرفت سریع ازش جدا شد که مصادف شد یا صدای جدا شدن شدید لباشون
جونگ کوک : ا/ت ....چرا باز داری گریه میکنی؟؟؟
ا/ت:هق.....
جونگ کوک:ا/ت دستاشو دور صورت ا/ت قاب کرد *
ا/ت:من.....من.....من هرزه...هق....نیستم ....هق نیستم ....گریه *
جونگ کوک : کی گفته تو هرزه از هان؟؟ تو هرزه نیستی ا/ت خوب........من ...من فقط وقتی ...
ا/ت:وقتی هق.....چی؟؟هق
جونگ کوک:وقتی دیدم تهیونگ بوسیدت نتونستم خودمو کنترل کنم .....ا/ت...من ..دو....
ا/ت:من چی؟؟؟
جونگ:دو....
ا/ت:نگاه کردن با چشمای گریون کیوت*
جونگ کوک:فکر کنم دوست دارن
ا/ت:تعجب*
ا/ت:چ..ی؟
جونگ کوک:همونی که گفتم ....
ا/ت:چی؟؟یی از دیگه بگو ؟؟
جونگ کوک:اه....دوست دارم لبخند*
ا/ت:تو....لبخند زدی....خوب شدی ذوق*
جونگ کوک:همش به لطف تو
ا/ت:خوب من همه کارو نکردم ولی .....وایسا ببینم چرا رو من خیمه زدی؟؟؟
جونگ کوک:نگاه شیطون*
جونگ کوک:بنظرت چرا یه پسر روی یه دختر خیمه میزنه؟؟؟
ا/ت:خیر!
جونگ کوک:ا/ت.......واقعا ....بات نیاز دارم صورتشو نزدیک ا/ت میکنه*
ا/ت:نو نو نو مستر....تو خودت نبودی یه چیزایی گفتی بعدشم من هنوز نمیخوام !
جونگ کوک:ا/ت!
ا/ت:نه!
جونگ کوک:ا/ت!
ا/ت:از روم بلند شو !هولش داد از اتاق رفت بیرون سریع رفت تو اتاقش درو بست *
ا/ت:اولش آروم بود ولی بعدشم رفت سمت تختش صورتشو فرو کرد تو بالشش جیغ زد
ا/ت: جیغغغغغغغغغغغ سرشو آورد بیرون موهاشو بهم ریخت *
ا/ت:که من لخت مادر زاد باشم از کنارمم رد نمی شی هان.....مستر کم موند بود با لباسم .........خنده*
ا/ت:مستر جئون خنده*
خوب بچه ها اینم از این منم به خواب نیاز دارم😂😂
خوب لطفا گزارش نزنین چون شعورتونو از خرم کمتر به نمایش میزنین که باعث میشه به تخمه فکر بودن خیلی نزدیک بشین 🙂
و اینکه چیزه بدی نداره لطفا الکی شلوغش نکنید☺💜
واقعا خیلی اعصابم خورد بود ...هه تهیونگ ا/ت رو بوسید.....البته ازش بعید نبود میتونست کارای بدتر کنه ......ولی چرا ا/ت؟؟؟
هه
تق تق*
جونگ کوک: هه تازه داده شروع میشه
ا/ت اومد داخل بدون مقدمه ای گرفتمشو رو تخت پرتش کردمو روش خیمه زدم
ویو ا/ت*
وات؟؟؟؟الان این چه موقعیت فاکییه ؟؟؟وای مامان الان چیکا کنم ..من مامانمو میخوام *
ا/ت همینطوری خشکش زده بود ....تعجب کرده بود .....که جونگ کوک این تعجبو شکست ....
لباشو روی لبای ا/ت گذاشت *
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک با آرامش خاصی لبای دخترکو میمکید و گاهی وقتا گاز آروی هم میزد درسته که با آرامش و ماهرانه کارشو انجام میداد اما از درون مثله کوره زغال سنگ بود که هرلحظه گرمای داشت بیشترو بیشتر می شد
میخواست که زبونشو وارد دهنت دخترک کنه تا جابه جای دهان دخترکو مزه کنه اما ...دخترک این اجازه رو نداد جونگ کوک اخمی کرد و با فشار وارد کردن به پهلو دخترک کاری که کرد که دخترک لحظه ای از سر درد آخ از دهنش بیرون بیاد از این فرصت استفاده کرد زبونشو وارد دهانه دخترک کرد جابه جای دهن دخترکو که براش از عسل شیرین بود مزه کرد هرچقدر که مزه میکرد سیر نمی شد بیشتر طمع کار می شد تا شرایط رو تغییر بده .....دخترک که دید کاری که با تهیونگ کردو نمیتونه با جونگ کوک کنه بغض کرد ....دسته خودش نبود .....احساس یه دسمالی رو داشت که هرکسی از راه می رسید دستاشو باهاش تمیز میکرد ......یاد حرفایی افتاد که ...دوست نداشت به یادشان بیوفته ولی نتونست جلوی فکراشو بگیره ناخواسته اشکاش جاری شد
جونگ کوک که بت حس سیخ شدن گونش چشماشو باز کرد.... دید که فرشتش داره اشک میریزه.....واسه لحظه ای قلبش درد گرفت سریع ازش جدا شد که مصادف شد یا صدای جدا شدن شدید لباشون
جونگ کوک : ا/ت ....چرا باز داری گریه میکنی؟؟؟
ا/ت:هق.....
جونگ کوک:ا/ت دستاشو دور صورت ا/ت قاب کرد *
ا/ت:من.....من.....من هرزه...هق....نیستم ....هق نیستم ....گریه *
جونگ کوک : کی گفته تو هرزه از هان؟؟ تو هرزه نیستی ا/ت خوب........من ...من فقط وقتی ...
ا/ت:وقتی هق.....چی؟؟هق
جونگ کوک:وقتی دیدم تهیونگ بوسیدت نتونستم خودمو کنترل کنم .....ا/ت...من ..دو....
ا/ت:من چی؟؟؟
جونگ:دو....
ا/ت:نگاه کردن با چشمای گریون کیوت*
جونگ کوک:فکر کنم دوست دارن
ا/ت:تعجب*
ا/ت:چ..ی؟
جونگ کوک:همونی که گفتم ....
ا/ت:چی؟؟یی از دیگه بگو ؟؟
جونگ کوک:اه....دوست دارم لبخند*
ا/ت:تو....لبخند زدی....خوب شدی ذوق*
جونگ کوک:همش به لطف تو
ا/ت:خوب من همه کارو نکردم ولی .....وایسا ببینم چرا رو من خیمه زدی؟؟؟
جونگ کوک:نگاه شیطون*
جونگ کوک:بنظرت چرا یه پسر روی یه دختر خیمه میزنه؟؟؟
ا/ت:خیر!
جونگ کوک:ا/ت.......واقعا ....بات نیاز دارم صورتشو نزدیک ا/ت میکنه*
ا/ت:نو نو نو مستر....تو خودت نبودی یه چیزایی گفتی بعدشم من هنوز نمیخوام !
جونگ کوک:ا/ت!
ا/ت:نه!
جونگ کوک:ا/ت!
ا/ت:از روم بلند شو !هولش داد از اتاق رفت بیرون سریع رفت تو اتاقش درو بست *
ا/ت:اولش آروم بود ولی بعدشم رفت سمت تختش صورتشو فرو کرد تو بالشش جیغ زد
ا/ت: جیغغغغغغغغغغغ سرشو آورد بیرون موهاشو بهم ریخت *
ا/ت:که من لخت مادر زاد باشم از کنارمم رد نمی شی هان.....مستر کم موند بود با لباسم .........خنده*
ا/ت:مستر جئون خنده*
خوب بچه ها اینم از این منم به خواب نیاز دارم😂😂
خوب لطفا گزارش نزنین چون شعورتونو از خرم کمتر به نمایش میزنین که باعث میشه به تخمه فکر بودن خیلی نزدیک بشین 🙂
و اینکه چیزه بدی نداره لطفا الکی شلوغش نکنید☺💜
۳۴.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.