عاشق های گمشده👥💔
p3
از زبان ا/ت: یه ثانیه سرم رو برگردوندم دیدم به استاد تیر زدن...
تمام دستام خونی شده بود یکی از پسر هایی که تو کافه بود
رو داد زدم و صداش کردم...!
اومد جیمینو بغل کرد گذاشت تو ماشینشو رفتیم بیمارستان...
جیمین به زور داشت صحبت میکرد.. به زور تونست
رمز گوشیش رو گفت و به پدرش زنگ زدم تا بیاد بیمارستان...
ولی اون لحظه قلبم داشت اتیش میگرفت
با اینکه استادم بود ولی داشتم زار زار گریه میکردم...
پدرش اومد...
پدر جیمین: هِی دختر با پسر من چیکار کردی ها!(داد زد)
(ا/ت رو چَک زد)
از زبان ا/ت: حالم واقعا بد بود استادم بیمارستان بود از
بابای استادم چَک خورده بودم... امروز و دیروز بدترین روز هام بود....
3ساعت بعد...
دکتر: اقای پارک جیمین عمل موفق ولی بسیار سختی داشتن
ا/ت: میتونم ببینمش؟
پدر جیمین: هِی دختر زر مُفت نزن تا همین الانشم پسر من بخاطر
تو بیمارستانه🤬میرم دادگاه و ازت شکایت میکنم!
(پسری که جیمین رو به بیمارستان اورده بود وکیل بود و اسم کیم تاینیا بود و 30 سالش بود)
کیم تاینیا: من یه وکیلم و توی دادگاه زیاد همچین اتفاقی افتاده...
بر اساس قانون اگر اتفاق بدی افتاده باشه و باعث بد شدن و یا بیمارستان
بردن کسی شه اگر اون شخص بی گناه باشه حق شکایت نیست
پدر جیمین: جان؟ چی داری میگی؟ این دختر بی گناهه؟ بخاطر این دختر
پسر من بیمارستانه!
کیم تاینیا: خیر... شما که نمیدونید پدر جان لطفا تهمت
نزنید یا قضاوت نکنید تقصیر این دختر نبوده!
پدر جیمین: چییی؟؟؟؟
کیم تاینیا: پسر شما استاد این دختر هست و پسر شما و این دختر
به کافه رفته بودن تا اینکه یک مردی
شروع کرد به تیراندازی توی کافه کرد...
پدر جیمین: خ.. خا که چی؟ این دختر پسر من رو مجبور
کرد که بیاد کافه...
از زبان ا/ت: دیگه داشت از این مهه تهمت و قضاوت عصابم خورد
میشد که داد زدم و گفتم...
ا/ت: دگیه بسه! پدر استاد من یک بار از دهنم پرید که با استاد
یا همون پسر شما برم کافه ولی من به پسرتون ببخشید گفتم
ولی پیشنهاد خود پسرتون بود که بریم کافه خواستم بپیچونم
ولی پسرتون دستم رو کشید و نزاشت برم... اخه تقصیر من بدبخت چی بود؟(با گریه و داد)
(دل پدر جیمین برای ا/ت سوخت و تا خواست حرف بزنه ا/ت گفت)
ا/ت: چیهههه؟؟؟؟؟؟ حالا شرمنده شدیییی؟؟؟؟؟ هااااا؟؟؟؟؟
دکتر: اقای جیمین بهوش اومد میتونید برید ببینیش ولی
فقط یک نفر...!
ا/ت رفت تو...
ادامه دارد....
از زبان ا/ت: یه ثانیه سرم رو برگردوندم دیدم به استاد تیر زدن...
تمام دستام خونی شده بود یکی از پسر هایی که تو کافه بود
رو داد زدم و صداش کردم...!
اومد جیمینو بغل کرد گذاشت تو ماشینشو رفتیم بیمارستان...
جیمین به زور داشت صحبت میکرد.. به زور تونست
رمز گوشیش رو گفت و به پدرش زنگ زدم تا بیاد بیمارستان...
ولی اون لحظه قلبم داشت اتیش میگرفت
با اینکه استادم بود ولی داشتم زار زار گریه میکردم...
پدرش اومد...
پدر جیمین: هِی دختر با پسر من چیکار کردی ها!(داد زد)
(ا/ت رو چَک زد)
از زبان ا/ت: حالم واقعا بد بود استادم بیمارستان بود از
بابای استادم چَک خورده بودم... امروز و دیروز بدترین روز هام بود....
3ساعت بعد...
دکتر: اقای پارک جیمین عمل موفق ولی بسیار سختی داشتن
ا/ت: میتونم ببینمش؟
پدر جیمین: هِی دختر زر مُفت نزن تا همین الانشم پسر من بخاطر
تو بیمارستانه🤬میرم دادگاه و ازت شکایت میکنم!
(پسری که جیمین رو به بیمارستان اورده بود وکیل بود و اسم کیم تاینیا بود و 30 سالش بود)
کیم تاینیا: من یه وکیلم و توی دادگاه زیاد همچین اتفاقی افتاده...
بر اساس قانون اگر اتفاق بدی افتاده باشه و باعث بد شدن و یا بیمارستان
بردن کسی شه اگر اون شخص بی گناه باشه حق شکایت نیست
پدر جیمین: جان؟ چی داری میگی؟ این دختر بی گناهه؟ بخاطر این دختر
پسر من بیمارستانه!
کیم تاینیا: خیر... شما که نمیدونید پدر جان لطفا تهمت
نزنید یا قضاوت نکنید تقصیر این دختر نبوده!
پدر جیمین: چییی؟؟؟؟
کیم تاینیا: پسر شما استاد این دختر هست و پسر شما و این دختر
به کافه رفته بودن تا اینکه یک مردی
شروع کرد به تیراندازی توی کافه کرد...
پدر جیمین: خ.. خا که چی؟ این دختر پسر من رو مجبور
کرد که بیاد کافه...
از زبان ا/ت: دیگه داشت از این مهه تهمت و قضاوت عصابم خورد
میشد که داد زدم و گفتم...
ا/ت: دگیه بسه! پدر استاد من یک بار از دهنم پرید که با استاد
یا همون پسر شما برم کافه ولی من به پسرتون ببخشید گفتم
ولی پیشنهاد خود پسرتون بود که بریم کافه خواستم بپیچونم
ولی پسرتون دستم رو کشید و نزاشت برم... اخه تقصیر من بدبخت چی بود؟(با گریه و داد)
(دل پدر جیمین برای ا/ت سوخت و تا خواست حرف بزنه ا/ت گفت)
ا/ت: چیهههه؟؟؟؟؟؟ حالا شرمنده شدیییی؟؟؟؟؟ هااااا؟؟؟؟؟
دکتر: اقای جیمین بهوش اومد میتونید برید ببینیش ولی
فقط یک نفر...!
ا/ت رفت تو...
ادامه دارد....
۳.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.