به وقت عاشقی ♡... P=68
(جیمین رفت... بلند شدم روی تخت نشستم...بعد از چند دقیقه کوک اومد داخل... مضطرب و نگران بود...متمعنا دلش نمیخواست بدونم که پدرش...اوفففف... اومد کنارم نشست)
کوک=حالت خوبه؟
ا. ت=کوک....ببخشید اسرار کردم
کوک=(لبخند) اشکال نداره... بالاخره که باید میدیدی... مگه نه...
ا. ت=چرا ایستادی؟ نمیای کنارم بشینی؟
(کوک لبخند زد و اومد کنارم نشست)
ا. ت=عزیزم... پشتت که درد نمیکنه...یا سرت
کوک=خوبم...
ا. ت=چرا باهام درمیون نزاشتی؟
کوک=میترسیدم...نمیخواستم بدونی که چقدر ضعیفم...یا چطور بزرگ شدم... یا دیدن بدنم مثل چند ساعت پیش از حال بری...یا اینکه ازم چندشت شه... یا...
ا. ت=کوک.... تو ضعیف نیستی... تو قوی ترین کسی هستی که من تا امروز تو زندگیم دیدم... تو خیلی باارزشی... باورم نمیشه که با وجود همچین پدری چطور تو یه آدمکش دیوونه نشدی... تو خیلی قلب بزرگی داری کوک...متاسفم که زندگی سختی داشتی...من از ترس بخاطر ظاهر بدنت از حال نرفتم...فقط نمیتونستم بیشتر از این دیدن بدی کسی اونم تا این حد با تو رو نگاه کنم... یه آدم چقدر میتونه پست باشه چقدر!
کوک=حالت خوبه؟
ا. ت=کوک....ببخشید اسرار کردم
کوک=(لبخند) اشکال نداره... بالاخره که باید میدیدی... مگه نه...
ا. ت=چرا ایستادی؟ نمیای کنارم بشینی؟
(کوک لبخند زد و اومد کنارم نشست)
ا. ت=عزیزم... پشتت که درد نمیکنه...یا سرت
کوک=خوبم...
ا. ت=چرا باهام درمیون نزاشتی؟
کوک=میترسیدم...نمیخواستم بدونی که چقدر ضعیفم...یا چطور بزرگ شدم... یا دیدن بدنم مثل چند ساعت پیش از حال بری...یا اینکه ازم چندشت شه... یا...
ا. ت=کوک.... تو ضعیف نیستی... تو قوی ترین کسی هستی که من تا امروز تو زندگیم دیدم... تو خیلی باارزشی... باورم نمیشه که با وجود همچین پدری چطور تو یه آدمکش دیوونه نشدی... تو خیلی قلب بزرگی داری کوک...متاسفم که زندگی سختی داشتی...من از ترس بخاطر ظاهر بدنت از حال نرفتم...فقط نمیتونستم بیشتر از این دیدن بدی کسی اونم تا این حد با تو رو نگاه کنم... یه آدم چقدر میتونه پست باشه چقدر!
۶.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.