✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت ۴۱🦋✨️
سنا: گفتم هیچی نیست حالا میشه ول کنی تهیونگ یجور نگام کرد ریدم تو خودم از دستم گرفتم کشیدم نزدیکه خودش نشوندم دستمو خیلی محکم گرفته بود دردم میگرفت ولی نمیخواستم به روخودم بیارم تهیونگ: اینجا نمیشه صبر کن برسیم خونه برات دارم ترس تمام وجودمو گرفت عجب گوهی خوردم پارم میکنه ولی کم نیاوردم سنا: گگگگگگگگگگ اصلا هم برام مهم نیست تهیونگ اهمیتی نمیداد حاجی نکنه واقعا پارم کنه تا فرودگاه داشتم مثل بید میلرزیدم ولی خودم رو آروم جلوه میدادم سوار هواپیمای شخصیش شدیم واووو روی صندلی کنار تهیونگ نشستم تهیونگ وقتی نگاش میکردم روشو اونور میکرد ولی میتونستم ببینم تمام مدت زل زده بود بهم آقای خودشیرین نمیخواد قبول کنه دوسم داره هه بعد یکی دوساعت خوابم برد خیلی خسته بودم دلم نمیخواد تهیونگ بفهمه اونجا چقدر ک.تک خوردم
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
سنا بلاخره خوابید من نمیفهمم این چرا اینجوری میکنه اعصابم داغون شده از دستش به صورتش زل زدم هیچ تغییری نکرده بود جز موهاش موهاش که کوتاه بود خیلی بلند شده بود تقریبا تا کمرش بود خیلی بهش میومد انگار عروسک بود اینکه انقدر جذبم کرده بود بخاطر این بود من موهای بلند دوس دارم موهاش رو زدم پشت گوشش لپاش قرمز شد انگار حس کرد منم با خنده مستطیلی نگاش کردم بعد چند ساعت رسیدیم به کره از جام بلند شدم سنا رو بغل کردم بردمش بیرون سواره ماشین شدیم راه افتادیم به سمت امارت بعد ی ساعت رسیدیم اما سنا هنوز خواب بود نمیدونم این کوچولو رو چیکار کرون که انقدر خوابش میومد وارد امارت شدم رفتم تو
❣️ویو مونا ❣️
صدای ماشین اومد با هیجان رفتم پایین تهیونگم اومده رفتم درو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد تهیونگ اون هر.زه رو بغل کرده بود با خودش آورد تو چیییی این اینجا جوکار میکنه مگه پیشه ایلیا نبودددد تهیونگ: برو حمام رو برای سنا آماده کن مونا: سلام باشه با حرص و عصبانیت رفتم طبقه بالا حموم رو واسه اون هوووففف آماده کردم من دیگه نمیتونم این خفت رو تحمل کنم شده همین امشب کارشو تموم میکنم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺✨️
✨️🦋پارت ۴۱🦋✨️
سنا: گفتم هیچی نیست حالا میشه ول کنی تهیونگ یجور نگام کرد ریدم تو خودم از دستم گرفتم کشیدم نزدیکه خودش نشوندم دستمو خیلی محکم گرفته بود دردم میگرفت ولی نمیخواستم به روخودم بیارم تهیونگ: اینجا نمیشه صبر کن برسیم خونه برات دارم ترس تمام وجودمو گرفت عجب گوهی خوردم پارم میکنه ولی کم نیاوردم سنا: گگگگگگگگگگ اصلا هم برام مهم نیست تهیونگ اهمیتی نمیداد حاجی نکنه واقعا پارم کنه تا فرودگاه داشتم مثل بید میلرزیدم ولی خودم رو آروم جلوه میدادم سوار هواپیمای شخصیش شدیم واووو روی صندلی کنار تهیونگ نشستم تهیونگ وقتی نگاش میکردم روشو اونور میکرد ولی میتونستم ببینم تمام مدت زل زده بود بهم آقای خودشیرین نمیخواد قبول کنه دوسم داره هه بعد یکی دوساعت خوابم برد خیلی خسته بودم دلم نمیخواد تهیونگ بفهمه اونجا چقدر ک.تک خوردم
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
سنا بلاخره خوابید من نمیفهمم این چرا اینجوری میکنه اعصابم داغون شده از دستش به صورتش زل زدم هیچ تغییری نکرده بود جز موهاش موهاش که کوتاه بود خیلی بلند شده بود تقریبا تا کمرش بود خیلی بهش میومد انگار عروسک بود اینکه انقدر جذبم کرده بود بخاطر این بود من موهای بلند دوس دارم موهاش رو زدم پشت گوشش لپاش قرمز شد انگار حس کرد منم با خنده مستطیلی نگاش کردم بعد چند ساعت رسیدیم به کره از جام بلند شدم سنا رو بغل کردم بردمش بیرون سواره ماشین شدیم راه افتادیم به سمت امارت بعد ی ساعت رسیدیم اما سنا هنوز خواب بود نمیدونم این کوچولو رو چیکار کرون که انقدر خوابش میومد وارد امارت شدم رفتم تو
❣️ویو مونا ❣️
صدای ماشین اومد با هیجان رفتم پایین تهیونگم اومده رفتم درو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد تهیونگ اون هر.زه رو بغل کرده بود با خودش آورد تو چیییی این اینجا جوکار میکنه مگه پیشه ایلیا نبودددد تهیونگ: برو حمام رو برای سنا آماده کن مونا: سلام باشه با حرص و عصبانیت رفتم طبقه بالا حموم رو واسه اون هوووففف آماده کردم من دیگه نمیتونم این خفت رو تحمل کنم شده همین امشب کارشو تموم میکنم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺✨️
۳۴.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.