p21
با دو رفتم اتاق پسره بیشرف داشتم میزدمش تویه احمق مگه میتونی به زنم دست بزنی هااا یه بلایی سرت میارم که نمیفهمی عقیمی یا زنده موندی اونقدر زدمش که بابام اومد اتاق لینو رو از دستم گرف بابا:کوکککک این چه وضعیتیهههههه کوک:نمیبینیییی داره به زنم نزدیک میشهههههه بابا:زنت؟زنتتتت؟ زنی که فقط ۶ ماه زنته ؟هاااا کوک:توبهم گفتی نوه بیارم الان شده ۶ماهههه؟؟؟؟؟؟؟؟هااا بابا:کوک من نوه هم نمیخوام کوک:من این بدبخت و کردممممم باباش:هن؟ کوک:😶 هیچی هیچی من من بابا:بیا بریم حیاط از زبانکوک رفتیم حیاط بابا:ببینم چیشده که دوسش داری؟تو که اولین روز ازش متنفر بودی کوک:من نمیدونم...حسایی بهش دارم... بابا:هومممم بابا:هرچی بشه باید بعد ۶ ماه طلاق بگیری .بابام خواست بره که دستش رو گرفتم کوک:مندوسش دارم بابا من دوسش دارم بابا:تویه دروغگویییی کوک:(با گریه)من عاشقشمممم ...من عاشق شم بابا 😭😭بابااا منو ازش دور نکن لطفا لطفا بابا:فقط ۱ ماه بهت وقت میدم اگه حامله شد کاری ندارم اگه نشد متاسفمپسرم کوک:باشه باشه کوک:زود رفتم اتاق زیا:کوک گریه کردی؟ کوک:من ...(گریه کردن) زیا:چیشدهههه کوک:بابام میخواست طلاقمون ب..د..ه (هق هق میکنه ) زیا:الاهی قربونت برم گریه نکن من ولت نمیکنم بغلش کردم شششش (نوازشش کردم) کوک:من دوست دارم بهت.. بهت وابستم منننن هق..هق..هق زیا:باشه باشه ششش کوک:یچی بگم زیا:بگو کوک:من من (دوباره گریش میگیره) زیا:😐کوک بچه شدی کوک: ارههههه بچم کردی من نمیخوام مثل مامانم از دستت بدم زیا:باشه باشه من هیچ وقت ولت نمیکنم ششش کوک:ولی ..هق.. گف که..هق..تا ۱ماه حامله بشی زیا:هن؟ کوک:نمیخواییی(گریه کنان😐
ممنونم بابت همتیتاتتن دوستون دارم
شرطا:
لایک:۲۴
کامنت:۱۸تا
بای بای
ممنونم بابت همتیتاتتن دوستون دارم
شرطا:
لایک:۲۴
کامنت:۱۸تا
بای بای
۴۳.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.