فیک:real or illusion part15
فیک:real or illusion___part15
انیش: دکتر اگه توهم ببینم...چی...
فلیکس: گفتم که نگران نباش من کنارتم همیشه بهم فک کن
انیش: باشه...
=در حالی که هر دو از در اهنی گذشتن و با دختری که به ماشین مدل بالاش و مشکی تکیه کرد بود
انیش: پس من میرم...
=دختر بزرگتر که با دیدنش زود به سمت دختر رفت
رزی: انیش...سلام اقای لی...
فلیکس: سلام
رزی: خب...ما بریم
فلیکس: برید مراقب باشید
رزی: ممنون...
=و هردو به سمت ماشین رفتن و سوار شدن و مرد به داخل اسایشگاه رفت
تمام مدت بین هردو هیچ حرفی نبود
رزی: انیش..
انیش: هوم....بله...
رزی:.حالت خوبه...
انیش: اهوم خوبم..
رزی: میدونم....خیلی درگیری ولی موعقش برسه باید ...
انیش: خیلی جالبه من کسی رو نداشتم.جز مادر و پدرم که اونهم رفتن..
رزی💭: چطور بهت بگم چه ظلمی در حقت شده چطور بگم ما خواهریم ولی بابا مون توی نوزادی بخاطر پول فروخته... چطور بگم ا نا خانوادت نبود چطور بگم من دختر خاله ات نیستم خواهرتم... چطور بگم چندین سال ازت بی خبر بود...
رزی: خب...جالب نیس تو نوزاد بودی ما رفتیم و رابطه ی خانوادگیمو خوب نبود اصلا...
انیش: که این طور....
=و بقیه مسیر و با سکوت طی کردن و به ساحل رسیدن از ماشین پیاده شدن و به ماشین تکیه داده بودن ابرا اخم کرده بودن این چه وعضی بود و خیلی سر که وقتی باد میومد موهای طلای دختر بزرگتر به حرک در میمو مد و خیلی خوشگل بود...
انیش: چرا بعد این همه سال...
رزی: چون من تازه فهمیدم وقتی فهمیدم خانواده ات مردن بعد مطمئن شدم همون انیشی دیگه فقط دنبالت گشتم..
انیش: من تا حالا کسی رو نداشتم...
رزی: وای الان دادی هرگز تنهات نمیزارم اینبارم که میرم پاریس صد درصد کاراتو درس میکنم و برمیگردیم و باهم به پاریس و خیلی مراقبت میباشم
انیش: واقعا...
رزی: واقعا تو تنها داراییه منی...
انیش: ممنونم اونی...
=موقع شنیدن اون کلمه"اونی"بغض کرو کاش بهش همه چیز و میگفت تمام واقعیتا...ولی نه اون دختر واقعا حالشو نداشت
رزی: خب:
ادامه دارد.
واییی پارت جدید ببخشید کمه بخدا خیلی سختمه باز معذرت🫶
انیش: دکتر اگه توهم ببینم...چی...
فلیکس: گفتم که نگران نباش من کنارتم همیشه بهم فک کن
انیش: باشه...
=در حالی که هر دو از در اهنی گذشتن و با دختری که به ماشین مدل بالاش و مشکی تکیه کرد بود
انیش: پس من میرم...
=دختر بزرگتر که با دیدنش زود به سمت دختر رفت
رزی: انیش...سلام اقای لی...
فلیکس: سلام
رزی: خب...ما بریم
فلیکس: برید مراقب باشید
رزی: ممنون...
=و هردو به سمت ماشین رفتن و سوار شدن و مرد به داخل اسایشگاه رفت
تمام مدت بین هردو هیچ حرفی نبود
رزی: انیش..
انیش: هوم....بله...
رزی:.حالت خوبه...
انیش: اهوم خوبم..
رزی: میدونم....خیلی درگیری ولی موعقش برسه باید ...
انیش: خیلی جالبه من کسی رو نداشتم.جز مادر و پدرم که اونهم رفتن..
رزی💭: چطور بهت بگم چه ظلمی در حقت شده چطور بگم ما خواهریم ولی بابا مون توی نوزادی بخاطر پول فروخته... چطور بگم ا نا خانوادت نبود چطور بگم من دختر خاله ات نیستم خواهرتم... چطور بگم چندین سال ازت بی خبر بود...
رزی: خب...جالب نیس تو نوزاد بودی ما رفتیم و رابطه ی خانوادگیمو خوب نبود اصلا...
انیش: که این طور....
=و بقیه مسیر و با سکوت طی کردن و به ساحل رسیدن از ماشین پیاده شدن و به ماشین تکیه داده بودن ابرا اخم کرده بودن این چه وعضی بود و خیلی سر که وقتی باد میومد موهای طلای دختر بزرگتر به حرک در میمو مد و خیلی خوشگل بود...
انیش: چرا بعد این همه سال...
رزی: چون من تازه فهمیدم وقتی فهمیدم خانواده ات مردن بعد مطمئن شدم همون انیشی دیگه فقط دنبالت گشتم..
انیش: من تا حالا کسی رو نداشتم...
رزی: وای الان دادی هرگز تنهات نمیزارم اینبارم که میرم پاریس صد درصد کاراتو درس میکنم و برمیگردیم و باهم به پاریس و خیلی مراقبت میباشم
انیش: واقعا...
رزی: واقعا تو تنها داراییه منی...
انیش: ممنونم اونی...
=موقع شنیدن اون کلمه"اونی"بغض کرو کاش بهش همه چیز و میگفت تمام واقعیتا...ولی نه اون دختر واقعا حالشو نداشت
رزی: خب:
ادامه دارد.
واییی پارت جدید ببخشید کمه بخدا خیلی سختمه باز معذرت🫶
۲.۴k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.