منشی کوک چشه پارت ۵
منشی کوک چشه پارت ۵
تو هال نشسته بودیم. داشتیم قهوه میخوردیم. که زنگ خونه به صدا دراومد. یه پیر مرد و یه دختر جوون نسبتن خوشگل اومدن داخل.
م.ک: خوش اومدین. دخترم ایشون عموی کوک هستش. ایشون هم دختر عمو ی کوکه
ا.ت: سلام.
مینجی: سلام. شما حتما کارمند شرکت کوکی جونم هستین.
وقتی گفت کوکی جونم خون جلو چشامو گرفت.
ا.ت: بله. من دستیار کوک هستم اما....
مینجی: اما چی؟
ا.ت: من از دستیار هم به کوک نزدیک ترم. واضح تر بگم، دوست دختر کوک هستم.
مینجی: چی؟ با داد
همزمان با گفتن این جمله بازو ی کوک و گرفتم.
ا.ت: خب ما دیگه رفع زحمت کنیم. خدانگهدار.
م.ک: امشب اینجا بمون.
ا.ت: نه مرسی. ما دیگه میریم. بعد رفتیم بیرون.
ا.ت: کوکی جونم با لحن مینجی
کوک: خنده 😂
بعد سوار ماشین شدیم.
رسیدیم خونه ی کوک. خیلی بزرگ بود. اما چون هوا تاریک بود. زیاد معلوم نبود. رفتیم داخل.اتاقش و نشونم داد. رفت بیرون منم از این فرصت استفاده کردم . یه تیشرت دکمه دار گشاد با یه شورتک پوشیدم. روی تخت دراز کشیدم. سرم تو گوشی بود. کوک اومد کنارم روی تخت دراز کشید.
کوک: میخوای بخوابی؟
ا.ت: اره.
کوک: میشه نخوابی؟
ا.ت: چرا؟
کوک: بخاطر این.
اومد نزدیک صورتم. گفتش: اجازه میدی امشب به شب رومانتیک برات بسازم.
سرم و از خجالت دادم پایین. گفتم: اره.
چونمو گرفت و لباشو محکم کوبوند روی لبام. منم همراهی میکردم یکدفعه شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم. منم لباسه اونو درمیاوردم. کاملا لخت بودیم. روم خیمه زد لبامو سریع مک میزد. لبامو کبود کرد. از لبام سیر شد رفت سراغ گرقوه هام. کیس میزاشت. گردنم و سریع میبوسید. منم ناله میکردم.
ا.ت: اه.... اه...... اه..
کوک بیشتر تحریک شد. رفت سراغ می. می هام. یکیشونو میخورد و با اون یکی بازی میکرد. نوک سینه هام رو گاز گرفت.
ویو کوک:
رفت سراغ پو//صینش. میبوسیدم و میمکیدم.
پاهاشو بالا گرفتم و شروع کردم به خوردن
ک. صش. اونم ابش میومد. انگشت شصتمو روی ک. صش مالوندم. یکی از انگشتامو کردم توش. ناله ای کرد که باعث تحریک شدنم شد.
بعد انگشت وسطمو کردم توش و تکون میدادم. انگشتمو بیرون اوردمو یه بسته
کان. دومو کردم تو دیکم . سریع دیک.مو کردم توش. اونم جیغ زد. اروم اروم توش تلمبه میزدم. سرعتمو بیشتر کردم. خیلی بیشتر.
ناله هاش دیوونم میکنه. سریع لباشو بوسیدم و می. می هاشو مکیدم. همینجوری توش تلمبه میزدم که هردومون ارضاع شدیم.
ازش کشیدم بیرون. کنارش دراز کشیدم و شکمش و ماساژ میدادم.
پرش زمانی به صبح:
..............................
تو هال نشسته بودیم. داشتیم قهوه میخوردیم. که زنگ خونه به صدا دراومد. یه پیر مرد و یه دختر جوون نسبتن خوشگل اومدن داخل.
م.ک: خوش اومدین. دخترم ایشون عموی کوک هستش. ایشون هم دختر عمو ی کوکه
ا.ت: سلام.
مینجی: سلام. شما حتما کارمند شرکت کوکی جونم هستین.
وقتی گفت کوکی جونم خون جلو چشامو گرفت.
ا.ت: بله. من دستیار کوک هستم اما....
مینجی: اما چی؟
ا.ت: من از دستیار هم به کوک نزدیک ترم. واضح تر بگم، دوست دختر کوک هستم.
مینجی: چی؟ با داد
همزمان با گفتن این جمله بازو ی کوک و گرفتم.
ا.ت: خب ما دیگه رفع زحمت کنیم. خدانگهدار.
م.ک: امشب اینجا بمون.
ا.ت: نه مرسی. ما دیگه میریم. بعد رفتیم بیرون.
ا.ت: کوکی جونم با لحن مینجی
کوک: خنده 😂
بعد سوار ماشین شدیم.
رسیدیم خونه ی کوک. خیلی بزرگ بود. اما چون هوا تاریک بود. زیاد معلوم نبود. رفتیم داخل.اتاقش و نشونم داد. رفت بیرون منم از این فرصت استفاده کردم . یه تیشرت دکمه دار گشاد با یه شورتک پوشیدم. روی تخت دراز کشیدم. سرم تو گوشی بود. کوک اومد کنارم روی تخت دراز کشید.
کوک: میخوای بخوابی؟
ا.ت: اره.
کوک: میشه نخوابی؟
ا.ت: چرا؟
کوک: بخاطر این.
اومد نزدیک صورتم. گفتش: اجازه میدی امشب به شب رومانتیک برات بسازم.
سرم و از خجالت دادم پایین. گفتم: اره.
چونمو گرفت و لباشو محکم کوبوند روی لبام. منم همراهی میکردم یکدفعه شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم. منم لباسه اونو درمیاوردم. کاملا لخت بودیم. روم خیمه زد لبامو سریع مک میزد. لبامو کبود کرد. از لبام سیر شد رفت سراغ گرقوه هام. کیس میزاشت. گردنم و سریع میبوسید. منم ناله میکردم.
ا.ت: اه.... اه...... اه..
کوک بیشتر تحریک شد. رفت سراغ می. می هام. یکیشونو میخورد و با اون یکی بازی میکرد. نوک سینه هام رو گاز گرفت.
ویو کوک:
رفت سراغ پو//صینش. میبوسیدم و میمکیدم.
پاهاشو بالا گرفتم و شروع کردم به خوردن
ک. صش. اونم ابش میومد. انگشت شصتمو روی ک. صش مالوندم. یکی از انگشتامو کردم توش. ناله ای کرد که باعث تحریک شدنم شد.
بعد انگشت وسطمو کردم توش و تکون میدادم. انگشتمو بیرون اوردمو یه بسته
کان. دومو کردم تو دیکم . سریع دیک.مو کردم توش. اونم جیغ زد. اروم اروم توش تلمبه میزدم. سرعتمو بیشتر کردم. خیلی بیشتر.
ناله هاش دیوونم میکنه. سریع لباشو بوسیدم و می. می هاشو مکیدم. همینجوری توش تلمبه میزدم که هردومون ارضاع شدیم.
ازش کشیدم بیرون. کنارش دراز کشیدم و شکمش و ماساژ میدادم.
پرش زمانی به صبح:
..............................
۵.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.