فیک کوک ( ناخواسته)پارت۱
از زبان ا/ت
شب بود نشسته بودم پشت لپ تاپم و درحال نگاه کردن به سریال مورد علاقم بودم که دره اتاقم زده شد گفتم : بیا تو
خدمتکار بود که گفت : خانم دوستاتون اومدن
گفتم : باشه برو الان میام
لپ تاپ رو بستم خوراکی ها رو گذاشتم روی میز لباسام رو تکوندم دهنم رو تمیز کردم از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین تا لونا رو با مورا دیدم...با ذوق دویدم سمتشون و بغلشون کردم..از سر تا پا نگاشون کردم و گفتم : خوشگل کردین قراره جایی برین ؟
لونا گفت : ا/ت خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم حالا هم که مامان و بابا هامون رفتن سفر بهتر نیست بریم خوش بگذرونیم
( مامان و بابا های هر سه تاشون رفتن سفره کاری باهم و قراره یک هفته دیگه برگردن)
یکم که به حرفش فکر کردم دیدم آره بابا راست میگه خیلی وقته نرفتیم جایی ولی مامان و بابام سپردن شب از خونه بیرون نرم نگهبان ها رو هم مامور کردن تا شب پام رو از عمارت بیرون گذاشتم جلوم رو بگیرن...
گفتم : دوست دارم بیام ولی بچه ها نگهبانا نمیزارن
لونا خندید و گفت : من حلش میکنم تو برو آماده شو
نمیدونم میخواد چیکار کنه ولی به هر حال
گفتم : باشه به تو میسپارمشون
با مورا رفتم طبقه بالا توی اتاقم مورا دره کمدم رو باز کرد و گفت : وای ا/ت هرچی لباس گوگولی هست جمع کردی تو کمدت همشون صورتی سفیدن که
اون همش غر غر میکرد منم بهش میخندیدم....
بالاخره با توجه به هوای گرم و تابستونی یه پیراهن سفید بلند که یقه باز بود و همچنین یه چاک از روی زانوم به پایین داشت برام انتخاب کرد..مورا گفت : بالاخره پیدا کردم بیا اینو بپوش من میرم بیرون قشنگ خوشگل کن بیا
گفتم : باشه زود آماده میشم میام
من کیم ا/ت هستم ۲۰ سالمه از هیچی توی دنیا سر در نمیارم یعنی حداقل خودم اینطوری فکر میکنم تک دختر خاندان کیم هستم و کلا دردونه ملوس صدام میکنن اینقدر که لوس و بچم .
موهای بلندم رو دم اسبی بستم...پیراهنم رو پوشیدم برق لب توت فرنگیم رو زدم یکم هم ریمل گوشواره های نقرهای کوچیکم رو انداختم تو گوشم دیگه آماده بودم رفتم پایین لونا و مورا برعکس من لباسای صورتی و قرمز پوشیده بودن
به راحتی از نگهبان ها رد شدم فقط یکیشون بهم گفت که خیلی مراقب باشم وگرنه پدرم میکشتش
لونا با ماشین خودش اومده بود نشستم پشت مورا نشست کناره لونا....فکر کنم رسیدیم لونا با ذوق گفت : رسیدیم
اینجا کجاست؟
پیاده شدم چقدر آدم میان میرن روبه مورا کردم و گفتم : اینجا کجاست ؟
گفت : بار ، گفتم : چی میگی وای نه من نمیتونم اگر کسی بفهمه بیچاره میشم دختر بیخیال من بشین
لونا چشماش رو به حالت التماس درآورد و گفت : نه بخاطر ما خواهش میکنم قل میدم نه تو نه ما چیزیمون نشه باشه ا/ت قول میدم بهت ؟ اوکی؟
نفسم رو کلافه دادم بیرون و گفتم : باشه حالا ولی از پیشم تکون نمیخورینااا من میترسم تنها بمونم
مورا گفت : من خودم اصلا تا آخرش پیشتم
بالاخره رفتیم داخل یه جای خالی نشستیم گارسون اومد سمتمون مورا برای خودشون الکل ۵۰ درصد سفارش داد برای منم آبمیوه..
داشتم آبمیوم رو میخوردم چه خوش طعمه لونا گفت : بچه ها بچه ها اون پسره رو میبینین
منو مورا برگشتیم سمته کسی که میگفت..چه پسره خوشگل و خوشتیپی بود مورا گفت : خب کیه ؟
لونا گفت : یادتونه رییس شرکت یوتا میخواست شرکت پدره ا/ت رو ورشکست کنه ولی نتونست
گفتم : ها آره یادمه..خب چه ربطی به این داره ؟
لونا ادامه داد: این پسره رییس اون شرکت جئون جونگ کوک پدرش به خون پدرت تشنس ا/ت..
مورا گفت : پسره خوشگلیه..ولی شنیدم خیلی مغروره ولی نه زیاد
بی اهمیت به حرفاش آبمیوم رو خوردم
شب بود نشسته بودم پشت لپ تاپم و درحال نگاه کردن به سریال مورد علاقم بودم که دره اتاقم زده شد گفتم : بیا تو
خدمتکار بود که گفت : خانم دوستاتون اومدن
گفتم : باشه برو الان میام
لپ تاپ رو بستم خوراکی ها رو گذاشتم روی میز لباسام رو تکوندم دهنم رو تمیز کردم از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین تا لونا رو با مورا دیدم...با ذوق دویدم سمتشون و بغلشون کردم..از سر تا پا نگاشون کردم و گفتم : خوشگل کردین قراره جایی برین ؟
لونا گفت : ا/ت خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم حالا هم که مامان و بابا هامون رفتن سفر بهتر نیست بریم خوش بگذرونیم
( مامان و بابا های هر سه تاشون رفتن سفره کاری باهم و قراره یک هفته دیگه برگردن)
یکم که به حرفش فکر کردم دیدم آره بابا راست میگه خیلی وقته نرفتیم جایی ولی مامان و بابام سپردن شب از خونه بیرون نرم نگهبان ها رو هم مامور کردن تا شب پام رو از عمارت بیرون گذاشتم جلوم رو بگیرن...
گفتم : دوست دارم بیام ولی بچه ها نگهبانا نمیزارن
لونا خندید و گفت : من حلش میکنم تو برو آماده شو
نمیدونم میخواد چیکار کنه ولی به هر حال
گفتم : باشه به تو میسپارمشون
با مورا رفتم طبقه بالا توی اتاقم مورا دره کمدم رو باز کرد و گفت : وای ا/ت هرچی لباس گوگولی هست جمع کردی تو کمدت همشون صورتی سفیدن که
اون همش غر غر میکرد منم بهش میخندیدم....
بالاخره با توجه به هوای گرم و تابستونی یه پیراهن سفید بلند که یقه باز بود و همچنین یه چاک از روی زانوم به پایین داشت برام انتخاب کرد..مورا گفت : بالاخره پیدا کردم بیا اینو بپوش من میرم بیرون قشنگ خوشگل کن بیا
گفتم : باشه زود آماده میشم میام
من کیم ا/ت هستم ۲۰ سالمه از هیچی توی دنیا سر در نمیارم یعنی حداقل خودم اینطوری فکر میکنم تک دختر خاندان کیم هستم و کلا دردونه ملوس صدام میکنن اینقدر که لوس و بچم .
موهای بلندم رو دم اسبی بستم...پیراهنم رو پوشیدم برق لب توت فرنگیم رو زدم یکم هم ریمل گوشواره های نقرهای کوچیکم رو انداختم تو گوشم دیگه آماده بودم رفتم پایین لونا و مورا برعکس من لباسای صورتی و قرمز پوشیده بودن
به راحتی از نگهبان ها رد شدم فقط یکیشون بهم گفت که خیلی مراقب باشم وگرنه پدرم میکشتش
لونا با ماشین خودش اومده بود نشستم پشت مورا نشست کناره لونا....فکر کنم رسیدیم لونا با ذوق گفت : رسیدیم
اینجا کجاست؟
پیاده شدم چقدر آدم میان میرن روبه مورا کردم و گفتم : اینجا کجاست ؟
گفت : بار ، گفتم : چی میگی وای نه من نمیتونم اگر کسی بفهمه بیچاره میشم دختر بیخیال من بشین
لونا چشماش رو به حالت التماس درآورد و گفت : نه بخاطر ما خواهش میکنم قل میدم نه تو نه ما چیزیمون نشه باشه ا/ت قول میدم بهت ؟ اوکی؟
نفسم رو کلافه دادم بیرون و گفتم : باشه حالا ولی از پیشم تکون نمیخورینااا من میترسم تنها بمونم
مورا گفت : من خودم اصلا تا آخرش پیشتم
بالاخره رفتیم داخل یه جای خالی نشستیم گارسون اومد سمتمون مورا برای خودشون الکل ۵۰ درصد سفارش داد برای منم آبمیوه..
داشتم آبمیوم رو میخوردم چه خوش طعمه لونا گفت : بچه ها بچه ها اون پسره رو میبینین
منو مورا برگشتیم سمته کسی که میگفت..چه پسره خوشگل و خوشتیپی بود مورا گفت : خب کیه ؟
لونا گفت : یادتونه رییس شرکت یوتا میخواست شرکت پدره ا/ت رو ورشکست کنه ولی نتونست
گفتم : ها آره یادمه..خب چه ربطی به این داره ؟
لونا ادامه داد: این پسره رییس اون شرکت جئون جونگ کوک پدرش به خون پدرت تشنس ا/ت..
مورا گفت : پسره خوشگلیه..ولی شنیدم خیلی مغروره ولی نه زیاد
بی اهمیت به حرفاش آبمیوم رو خوردم
۱۴۱.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.