شب
شب
اعضا اومده بودن
ته:بچه ها ات حالش خوب نیس یکم کمکم کنید من نمیدونم باید چیکار کنم تا حالا اینطوری نشده بود به زور غذا میخوره صداشم گرفته
نامجون: چی شده مگه
ته:فیلیکس گفت میخواد استعفا بده واسه همون ناراحته
جیهوپ: خب چیزی نشده که چرا ناراحته
ته:ات از همون اول یه بچه ی درونگرا بود اینکه بازم تنها بمونه براش سخته من بارها سعی کردم کمکش کنم با یکی دوست شه
ولی نشد
جیمین: من میرم صداش کنم
تق تق
ج:ات عمو جیمین اومده در رو باز میکنی.....دوست داری یکم حرف بزنیم
ات:هق نههه هق
ج:باشه
خلاصه هر کاری کردن نشد
اعضا داشتن حرف میزدن که چیکار کنن شوگا بلند شد رفت در زد
گفت : ات میخوام یکم باهم حرف بزنیم
ات در رو باز کرد
همشون تعجب کرده بودن
شوگا رفت داخل اتاق
ش: بیا بغلم
ات رفت شوگا رو بغل کرد
ش: ببین ات میخوام یکم باهام حرف بزنی خالی شی
ات:هق من چیکارش کردم مگه ....چرا استعفا داد فیلیکس بهترین دوستم بود هق حالا چیکار کنم
ش:ببین بعضی وقتا مشکلاتی پیش میاد که ادمو خیلی ناراحت میکنه ولی ما هم باید در برابرش وایسیم نزاریم زندگی مونو خراب کنه
ات تایید مییکنه با اینکه برای بار هزاروم اشکش جاری میشه
ش: تهیونگ بعد از دست دادن لارا اونقدر گریه کرد همش شبا مست میکرد وقتی میگفتیم بسته اگه لارا اینجا بود ناراحت میشد
قبول نمیکرد خیلی سختی کشید وقتی تو رو توی پارک با خانم بینا دید گفت میخوام دختری مثل اونو داشته باشم
ات:من خیلی معذرت میخوام هق نمیخوام گریه کنم هق ولی اشکام
اجازه نمیدن تصمیم بگیرم هق من باعث میشم تهیونگ ناراحت شه
ش: اگه گریه کنی آره ناراحت میشه.....میخوای یکم بریم بیرون
ات:باشه
ش:پاشو حاضر شو بیرون منتظرتم
ات:چشم
شوگا اومد بیرون رفت سمت تهیونگ
ته:چی شد
ش:باهاش حرف نزنید
ته:باشه
ش:البته فعلا
ته:اوکی ممنون شوگا
خلاصه 5 دقیقه بعد ات اومد
اعضا: 👋
ات: نگاههشون میکنه
شوگا🫳 بیا بریم ات دست شوگا رو گرفت رفتن بیرون سوار ماشین
شدن
اعضا اومده بودن
ته:بچه ها ات حالش خوب نیس یکم کمکم کنید من نمیدونم باید چیکار کنم تا حالا اینطوری نشده بود به زور غذا میخوره صداشم گرفته
نامجون: چی شده مگه
ته:فیلیکس گفت میخواد استعفا بده واسه همون ناراحته
جیهوپ: خب چیزی نشده که چرا ناراحته
ته:ات از همون اول یه بچه ی درونگرا بود اینکه بازم تنها بمونه براش سخته من بارها سعی کردم کمکش کنم با یکی دوست شه
ولی نشد
جیمین: من میرم صداش کنم
تق تق
ج:ات عمو جیمین اومده در رو باز میکنی.....دوست داری یکم حرف بزنیم
ات:هق نههه هق
ج:باشه
خلاصه هر کاری کردن نشد
اعضا داشتن حرف میزدن که چیکار کنن شوگا بلند شد رفت در زد
گفت : ات میخوام یکم باهم حرف بزنیم
ات در رو باز کرد
همشون تعجب کرده بودن
شوگا رفت داخل اتاق
ش: بیا بغلم
ات رفت شوگا رو بغل کرد
ش: ببین ات میخوام یکم باهام حرف بزنی خالی شی
ات:هق من چیکارش کردم مگه ....چرا استعفا داد فیلیکس بهترین دوستم بود هق حالا چیکار کنم
ش:ببین بعضی وقتا مشکلاتی پیش میاد که ادمو خیلی ناراحت میکنه ولی ما هم باید در برابرش وایسیم نزاریم زندگی مونو خراب کنه
ات تایید مییکنه با اینکه برای بار هزاروم اشکش جاری میشه
ش: تهیونگ بعد از دست دادن لارا اونقدر گریه کرد همش شبا مست میکرد وقتی میگفتیم بسته اگه لارا اینجا بود ناراحت میشد
قبول نمیکرد خیلی سختی کشید وقتی تو رو توی پارک با خانم بینا دید گفت میخوام دختری مثل اونو داشته باشم
ات:من خیلی معذرت میخوام هق نمیخوام گریه کنم هق ولی اشکام
اجازه نمیدن تصمیم بگیرم هق من باعث میشم تهیونگ ناراحت شه
ش: اگه گریه کنی آره ناراحت میشه.....میخوای یکم بریم بیرون
ات:باشه
ش:پاشو حاضر شو بیرون منتظرتم
ات:چشم
شوگا اومد بیرون رفت سمت تهیونگ
ته:چی شد
ش:باهاش حرف نزنید
ته:باشه
ش:البته فعلا
ته:اوکی ممنون شوگا
خلاصه 5 دقیقه بعد ات اومد
اعضا: 👋
ات: نگاههشون میکنه
شوگا🫳 بیا بریم ات دست شوگا رو گرفت رفتن بیرون سوار ماشین
شدن
۹.۲k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.