you for me
فصل دوم پارت ۱۲
بعد از چند دقیقه ، لینو هم همونجا خوابش برد.
۲ ساعت بعد
ویو فلیکس
اروم چشمان رو باز کردم و دیدم هنوز تو بغلم هیونجین و اون هنوز خوابه. لبخندی زدن و شروع کرد به بازی با موهاش.
همینجوری داشتم با موهاش بازی میکردم که یهو دستام رو گرفت و چشماش رو باز کردی.
فلیکس: هیونجین...ببخشید بیدارت کردم؟
محکم تر بغلم کرد و با لبخند و گفت
هیونجین: نه قربونت برم.
لبخندی زدم و دوباره شروع کردم به بازی با موهاش. از این کارم خندید.
هیونجین: کوچولوی کیوت.
یهو در با شتاب باز شد.
لینو: هیونجین!
هیونجین: چیه؟
با دیدن ما نفس راحتی کشید و گفت
لینو: هیچی..
هیونجین: چته خب؟
لینو: فکر کردم داری با فلیکس یه کاری میکنی.
هیونجین: لینو!
لینو: ببخشید
هان: لینو دیدی گفتم فقط خواب بودن؟
هیونجین: فلیکس، عزیزم به اینا توجه نکن.
خنده ای کردم.
فلیکس: باشه.
بهد از چند دقيقه، جامون بلند شدیم و رفتیم داخل سالن اصلی و روی مبل نشستیم.
فلیکس: بچه ها حوصلم سر رفته...
لینو: میاین جرئت و حقیقت؟
هان: اره اره
فلیکس: اوهوم..هیونجین
هیونجین: باشه
لینو: بزار برن یه بطری بیارم.
بعد چند دقیقه، بازی رو شروع کردیم.
۳۰ دقیقه بعد
هان: خب فلیکس، جرئت یا حقیقت؟
فلیکس: جرئت
هان: برو ردی پاهای هیونجین بشین و اون رو ببوس.
سرخ شدم. رفتم و روی پاهاش نشستم. هیونجین خنده ای کرد و گونه ام رو نوازش کرد. یا خجالت ، بهش نزدیک شدن و بوسه کوتاه روی لباش گذاشتم. بعد خواستم بلند شم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.
هیونجین: همینجا بمون.
فلیکس: با-باشه.
بطری رو چرخوندن و اینبار نوبت هیونجین و هان شد.
هیونجین: خب هان جرئت یا حقیقت؟
هان: جرئت
هیونجین: روی گردن لینو یه کیس مارک بزار.
هان ، سرخ شده بود.
هان: هیونجیننن.
لینو ، انگاری خوشش اومده بود به هان نزدیک شد.
لینو: عشقم؟
هان: باشه
اروم صورتش رو به گردن اون نزدیک کرد و یه کیس مارک روی گردن اون کجاست.
بعد از چند دقیقه ، لینو هم همونجا خوابش برد.
۲ ساعت بعد
ویو فلیکس
اروم چشمان رو باز کردم و دیدم هنوز تو بغلم هیونجین و اون هنوز خوابه. لبخندی زدن و شروع کرد به بازی با موهاش.
همینجوری داشتم با موهاش بازی میکردم که یهو دستام رو گرفت و چشماش رو باز کردی.
فلیکس: هیونجین...ببخشید بیدارت کردم؟
محکم تر بغلم کرد و با لبخند و گفت
هیونجین: نه قربونت برم.
لبخندی زدم و دوباره شروع کردم به بازی با موهاش. از این کارم خندید.
هیونجین: کوچولوی کیوت.
یهو در با شتاب باز شد.
لینو: هیونجین!
هیونجین: چیه؟
با دیدن ما نفس راحتی کشید و گفت
لینو: هیچی..
هیونجین: چته خب؟
لینو: فکر کردم داری با فلیکس یه کاری میکنی.
هیونجین: لینو!
لینو: ببخشید
هان: لینو دیدی گفتم فقط خواب بودن؟
هیونجین: فلیکس، عزیزم به اینا توجه نکن.
خنده ای کردم.
فلیکس: باشه.
بهد از چند دقيقه، جامون بلند شدیم و رفتیم داخل سالن اصلی و روی مبل نشستیم.
فلیکس: بچه ها حوصلم سر رفته...
لینو: میاین جرئت و حقیقت؟
هان: اره اره
فلیکس: اوهوم..هیونجین
هیونجین: باشه
لینو: بزار برن یه بطری بیارم.
بعد چند دقیقه، بازی رو شروع کردیم.
۳۰ دقیقه بعد
هان: خب فلیکس، جرئت یا حقیقت؟
فلیکس: جرئت
هان: برو ردی پاهای هیونجین بشین و اون رو ببوس.
سرخ شدم. رفتم و روی پاهاش نشستم. هیونجین خنده ای کرد و گونه ام رو نوازش کرد. یا خجالت ، بهش نزدیک شدن و بوسه کوتاه روی لباش گذاشتم. بعد خواستم بلند شم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.
هیونجین: همینجا بمون.
فلیکس: با-باشه.
بطری رو چرخوندن و اینبار نوبت هیونجین و هان شد.
هیونجین: خب هان جرئت یا حقیقت؟
هان: جرئت
هیونجین: روی گردن لینو یه کیس مارک بزار.
هان ، سرخ شده بود.
هان: هیونجیننن.
لینو ، انگاری خوشش اومده بود به هان نزدیک شد.
لینو: عشقم؟
هان: باشه
اروم صورتش رو به گردن اون نزدیک کرد و یه کیس مارک روی گردن اون کجاست.
۲۳۸
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.