p2
لبخندی میزنم .
- سلام !
سرش را بالا می آورد و متعجب نگاهم میکند . لبخندی میزند .
لبخندش به زیبایی گل های بهاری بود .
دستش را به معنای سلام برایم تکان میدهد .
به طراحی اش نگاه میکنم . داشت گلدون گل بابونه ای را میکشید . خیلی قشنگ میکشید !. برای اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم ، میپرسم .
- داری چی میکشی ؟
مهرابانانه نگاهم میکند و دفترش را نشانم میدهد . نوک انگشتانش به خاطر سایه زدن ، تیره شده بود .
در جوابش لبخند دندون نمایی میزنم . چشمانش برقی میزند و میخندد . صدای خنده هایش همانند نوت های موسیقی زیبا بود .
دست هایش با علامت های مختلف را تکان میدهد ، که متوجه نمیشوم . داشت با زبون اشاره صحبت میکرد .
باید حتما زبان اشاره را یاد میگرفتم !.
وقتی دید متعجب دارم نگاهش میکنم و منظورش را نفهمیدم ، چشمهایش می چرخاند . انگار برایش چیز عادی ای بود . صفحه جدیدی از دفترش را باز میکند و درونش چیزی مینویسد که متوجه آن نمیشوم . دفتر را به سمتم میگیرد .
: وقتی لبخند میزنی ، خیلی بامزه میشی .
ذوق تمام وجودم را فرا میگیرد ، اون الان به من گفت با مزه ؟ اون به من گفت با مزه ؟ این الان یه تعریف بود ؟ تاحالا هیچکس همچین چیزی بهم نگفته بود !
- من دوست دارم باهات ارتباط برقرار کنم ، اشکالی ندارد بعضی وقتها بیام پیشت ؟
شاید خیلی سریع دخواستم را بیان کرده باشم .
کمی تعجب میکند ، سپس لبخند زنان سرش را به معنای مخالف تکان میدهد . دوباره لبخندی میزنم ، نمیتوانستم جلوی لبخند زدنم را بگیرم .
احساس میکردم توی دلم چیزی داشت میلرزید .
به پایین نگاه میکنم ، راننده ی پدرم امده بود . اصلا دوست نداشتم برم خونه ای که کسی در آنجا منتظرم نبود .
وقتی متوجه نگاه خیره ام به ماشین میشود ، به سمت پایین اشاره میکند .
- نمیخوام برم خونه ، کسی منتظرم نیست .
صورتش کمی رنگ غم به خود میگیرد و سرش را پایین میاندازد . چیزی گفتم که ناراحتش کرده ؟
روی برگه ی دفترش چیزی مینویسد و سپس آن را نشانم میدهد .
: اشکال ندارد اگه کسی خونه منتظرت نیست ، قطعا اتفاقاتی در آن منتظرت هستند .
نگاهش رنگ همدردی داشت . نگاهی که شخصی که بعد از رنج های فراوان ، به برادر کوچکتر خود که اوهم همان سرنوشت در انتظارش است ، میاندازد .
لبخندی میزند و سرش را تکان میدهد ، سپس بلند میشود و وسایلش را جمع میکند .
متقابلا همان کار را میکنم .
پارت قبلی رو خیلی زود حمایت کردین 💜🥺 دیگه از خوشحالی زیاد یه پارت دیگه هم براتون گذاشتم 🫠🤍😚
- سلام !
سرش را بالا می آورد و متعجب نگاهم میکند . لبخندی میزند .
لبخندش به زیبایی گل های بهاری بود .
دستش را به معنای سلام برایم تکان میدهد .
به طراحی اش نگاه میکنم . داشت گلدون گل بابونه ای را میکشید . خیلی قشنگ میکشید !. برای اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم ، میپرسم .
- داری چی میکشی ؟
مهرابانانه نگاهم میکند و دفترش را نشانم میدهد . نوک انگشتانش به خاطر سایه زدن ، تیره شده بود .
در جوابش لبخند دندون نمایی میزنم . چشمانش برقی میزند و میخندد . صدای خنده هایش همانند نوت های موسیقی زیبا بود .
دست هایش با علامت های مختلف را تکان میدهد ، که متوجه نمیشوم . داشت با زبون اشاره صحبت میکرد .
باید حتما زبان اشاره را یاد میگرفتم !.
وقتی دید متعجب دارم نگاهش میکنم و منظورش را نفهمیدم ، چشمهایش می چرخاند . انگار برایش چیز عادی ای بود . صفحه جدیدی از دفترش را باز میکند و درونش چیزی مینویسد که متوجه آن نمیشوم . دفتر را به سمتم میگیرد .
: وقتی لبخند میزنی ، خیلی بامزه میشی .
ذوق تمام وجودم را فرا میگیرد ، اون الان به من گفت با مزه ؟ اون به من گفت با مزه ؟ این الان یه تعریف بود ؟ تاحالا هیچکس همچین چیزی بهم نگفته بود !
- من دوست دارم باهات ارتباط برقرار کنم ، اشکالی ندارد بعضی وقتها بیام پیشت ؟
شاید خیلی سریع دخواستم را بیان کرده باشم .
کمی تعجب میکند ، سپس لبخند زنان سرش را به معنای مخالف تکان میدهد . دوباره لبخندی میزنم ، نمیتوانستم جلوی لبخند زدنم را بگیرم .
احساس میکردم توی دلم چیزی داشت میلرزید .
به پایین نگاه میکنم ، راننده ی پدرم امده بود . اصلا دوست نداشتم برم خونه ای که کسی در آنجا منتظرم نبود .
وقتی متوجه نگاه خیره ام به ماشین میشود ، به سمت پایین اشاره میکند .
- نمیخوام برم خونه ، کسی منتظرم نیست .
صورتش کمی رنگ غم به خود میگیرد و سرش را پایین میاندازد . چیزی گفتم که ناراحتش کرده ؟
روی برگه ی دفترش چیزی مینویسد و سپس آن را نشانم میدهد .
: اشکال ندارد اگه کسی خونه منتظرت نیست ، قطعا اتفاقاتی در آن منتظرت هستند .
نگاهش رنگ همدردی داشت . نگاهی که شخصی که بعد از رنج های فراوان ، به برادر کوچکتر خود که اوهم همان سرنوشت در انتظارش است ، میاندازد .
لبخندی میزند و سرش را تکان میدهد ، سپس بلند میشود و وسایلش را جمع میکند .
متقابلا همان کار را میکنم .
پارت قبلی رو خیلی زود حمایت کردین 💜🥺 دیگه از خوشحالی زیاد یه پارت دیگه هم براتون گذاشتم 🫠🤍😚
۳.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.