part ❷⓿🦭👩🦯
از اومدن کوک بی نهایت خوشحال بودم اما خب بورام رو ترسونده بود و بعد که دکتر معاینه اش کرد گفت از شدت شک وارده بیهوش شده
کوک « باور کنید نمیخواستم بترسونمش
وئول « *خنده... ولی خیلی خوب بود...میدونی یه کم لوس شده بود.. اخه بعد از اینکه رفتی دیگه کسی نبود اینجوری از خجالتش در بیاد
جیهوپ « چشمم روشن.... متحد میشین بر علیه خواهر من؟
کوک « آه هوسوکا دختر باید مرد بار بیاد
جیهوپ « چی؟
یونگی « کوک مطمئنی رفتی آمریکا درس خوندی؟ اشتباهی جای دیگه ای نرفتی؟
کوک « *پوکر... بشکنه این دست که نمک نداره... بیا و خوبی کن... این همه راه کوبیدم اومدم خواهر و زن جناب عالی رو ببینم
مادر یونگی « خب بچه ها عیبی نداره بحث نکنید.... امشب همگی اینجا بمونید تا بورام جان حالش بهتر بشه... بد نمیگذره قول میدم
یونگی « مادر فقط اتاق کوک از بقیه جدا باشه! چون قابلیت ایجاد زلزله هشت ریشتری داره
کوک « این زندگی دیگه درد نمیخوره
مادر یونگی « بچه ها بیاین به یاد دوران دبیرستان دوباره امشب توی یه اتاق بخوابید
وئول « *خنده... ایده خوبیه
جیهوپ « اگه کوک قول بده آدم باشه قبوله
کوک « فرشته ها آدم نمیشن هیونگ
یونگی « کوک اینجا جن داره هااا
بورام « این خودش یه پا جنه اینو از جن میترسونی؟؟
کوک « ابلفضل بورام تو کی بهوش اومدی
بورام « همین الان...من چرا اینجام؟ چی شد یهو؟
کوک « خب من اومدم سوپرایزت کنم بعد از رفتن یونگی....
بورام « با یادآوری اتفاقاتی که اوفتاد خودم رو پرت کردم روی تخت و دستم رو اوردم بالا.... دیگه ادامه نده فهمیدم چی شد! تو مگه آمریکا نبودی؟
کوک « خب اره اما درسم تموم شد... با پدر و مادرم صحبت کردم اونا هم اجازه دادن برگردم... خیر سرم اومدم سوپرایزت کنم که دیدم به به خانم غشی شده
بورام « جبران به خیر میکنم برات کوک *لبخند ملیح
جیهوپ « خب... خاله بورام هم بیدار شده... ما رفع زحمت میکنیم
مادر یونگی « اوه این حرفو نزن جیهوپ... بورام دیگه عروسمه... دختر خودمه... چه عیبی داره اینجا بمونه؟
بورام « آه ممنون خانم مین ولی مزاحم نمیشیم
پدر یونگی « حرف نباشه... میمونید همینجا
بورام « کلا توی اتاق مهمان دوتا تخت بود! پسرا پایین خوابیدن و من و وئول بالا.... سه تای دیگه خسته بودن اما منو و کوک کلی حرف برای گفتن داشتیم برای همین آروم از تخت پایین اومدم و خودم رو به کوک رسوندم... پیس پیس... هی کوک بیداری
کوک « آی جنه پیسته پیسته... دورشو
بورام « جن عمته... پاشو ببینم شیرموز
کوک « ببینم تو خواب نداری؟
بورام « نه
کوک « قانع شدم... درحالی که لحاف رو دور خودم میپیچیدم دست های کوچولوی بورام رو گرفتم و رفتیم پایین... عمارت سوت و کور بود و با استفاده از قابلیت چشم جغدیمون تاب حیاط پشتی عمارت رو پیدا کردیم و اونجا نشستیم
کوک « باور کنید نمیخواستم بترسونمش
وئول « *خنده... ولی خیلی خوب بود...میدونی یه کم لوس شده بود.. اخه بعد از اینکه رفتی دیگه کسی نبود اینجوری از خجالتش در بیاد
جیهوپ « چشمم روشن.... متحد میشین بر علیه خواهر من؟
کوک « آه هوسوکا دختر باید مرد بار بیاد
جیهوپ « چی؟
یونگی « کوک مطمئنی رفتی آمریکا درس خوندی؟ اشتباهی جای دیگه ای نرفتی؟
کوک « *پوکر... بشکنه این دست که نمک نداره... بیا و خوبی کن... این همه راه کوبیدم اومدم خواهر و زن جناب عالی رو ببینم
مادر یونگی « خب بچه ها عیبی نداره بحث نکنید.... امشب همگی اینجا بمونید تا بورام جان حالش بهتر بشه... بد نمیگذره قول میدم
یونگی « مادر فقط اتاق کوک از بقیه جدا باشه! چون قابلیت ایجاد زلزله هشت ریشتری داره
کوک « این زندگی دیگه درد نمیخوره
مادر یونگی « بچه ها بیاین به یاد دوران دبیرستان دوباره امشب توی یه اتاق بخوابید
وئول « *خنده... ایده خوبیه
جیهوپ « اگه کوک قول بده آدم باشه قبوله
کوک « فرشته ها آدم نمیشن هیونگ
یونگی « کوک اینجا جن داره هااا
بورام « این خودش یه پا جنه اینو از جن میترسونی؟؟
کوک « ابلفضل بورام تو کی بهوش اومدی
بورام « همین الان...من چرا اینجام؟ چی شد یهو؟
کوک « خب من اومدم سوپرایزت کنم بعد از رفتن یونگی....
بورام « با یادآوری اتفاقاتی که اوفتاد خودم رو پرت کردم روی تخت و دستم رو اوردم بالا.... دیگه ادامه نده فهمیدم چی شد! تو مگه آمریکا نبودی؟
کوک « خب اره اما درسم تموم شد... با پدر و مادرم صحبت کردم اونا هم اجازه دادن برگردم... خیر سرم اومدم سوپرایزت کنم که دیدم به به خانم غشی شده
بورام « جبران به خیر میکنم برات کوک *لبخند ملیح
جیهوپ « خب... خاله بورام هم بیدار شده... ما رفع زحمت میکنیم
مادر یونگی « اوه این حرفو نزن جیهوپ... بورام دیگه عروسمه... دختر خودمه... چه عیبی داره اینجا بمونه؟
بورام « آه ممنون خانم مین ولی مزاحم نمیشیم
پدر یونگی « حرف نباشه... میمونید همینجا
بورام « کلا توی اتاق مهمان دوتا تخت بود! پسرا پایین خوابیدن و من و وئول بالا.... سه تای دیگه خسته بودن اما منو و کوک کلی حرف برای گفتن داشتیم برای همین آروم از تخت پایین اومدم و خودم رو به کوک رسوندم... پیس پیس... هی کوک بیداری
کوک « آی جنه پیسته پیسته... دورشو
بورام « جن عمته... پاشو ببینم شیرموز
کوک « ببینم تو خواب نداری؟
بورام « نه
کوک « قانع شدم... درحالی که لحاف رو دور خودم میپیچیدم دست های کوچولوی بورام رو گرفتم و رفتیم پایین... عمارت سوت و کور بود و با استفاده از قابلیت چشم جغدیمون تاب حیاط پشتی عمارت رو پیدا کردیم و اونجا نشستیم
۱۹۳.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.