P19
تهیونگ : چرا باید اینکارو بکنم ؟
ا/ت : خب .... تو اونارو دیدی
تهیونگ : اره ولی اینکارو نکردم
یه لحظه از خودم خجالت کشیدم چرا دارم به یکی که هیچ کاری نکرده تهمت میزنم ، سرم رو انداختم پایین و اروم گفتم : ببخشید
تهیونگ : برای ؟
ا/ت : زود قضاوت کردم
دستش رو گذاشت روی سرم و گفت : هی بچه هنوز عادت نکردی بی خودی ببخشید نگی
بعدم سرش رو تکون داد گفت : خب پس خودم باید یادت بدم
ناخوداگاه خندم گرفت شبیه بابابزرگا شده بود ، خیلی سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم اما نشد و اروم اما جوری که اون شنید خندیدم .
تهیونگ : اوه ببین بالاخره خندید
هردو باهم خندیدم که تهیونگ سرش رو کج کرد و گفت : عادت کردی ؟
نگاهش کردم و در جوابش با دستم یکم رو نشون دادم که دوباره گفت : میتونم ..... میتونم بغلت کنم ؟
دستام رو باز کردم که آروم بغلم کرد فکر کنم تو این چند سال تنها کسی بود که بغلش کرده بودم ، کم کم داشت نگاهم به آدما تغییر میکرد داشتم میفهمیدم که آدم های خوبم وجود دارن .
اومدم توی اتاق و افتادم روی تخت ، ساعت 10=10 دقیقه شب رو نشون میداد امروز تغریبا کلا پیش تهیونگ بودم درسته که کلا یه روزه باهم دوست شدیم اما اون خیلی مهربونه با اینکه نمیتونم به هیچکس اعتماد کنم به اون اعتماد کردم دلم میخواد اون رو به عنوان دوست واقعی خودم بدونم اما اگه اونم مثل دیگران بره مطمئنم تا اخر عمرم دیگه نمیتونم با کسی دوست شم
ا/ت : خب .... تو اونارو دیدی
تهیونگ : اره ولی اینکارو نکردم
یه لحظه از خودم خجالت کشیدم چرا دارم به یکی که هیچ کاری نکرده تهمت میزنم ، سرم رو انداختم پایین و اروم گفتم : ببخشید
تهیونگ : برای ؟
ا/ت : زود قضاوت کردم
دستش رو گذاشت روی سرم و گفت : هی بچه هنوز عادت نکردی بی خودی ببخشید نگی
بعدم سرش رو تکون داد گفت : خب پس خودم باید یادت بدم
ناخوداگاه خندم گرفت شبیه بابابزرگا شده بود ، خیلی سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم اما نشد و اروم اما جوری که اون شنید خندیدم .
تهیونگ : اوه ببین بالاخره خندید
هردو باهم خندیدم که تهیونگ سرش رو کج کرد و گفت : عادت کردی ؟
نگاهش کردم و در جوابش با دستم یکم رو نشون دادم که دوباره گفت : میتونم ..... میتونم بغلت کنم ؟
دستام رو باز کردم که آروم بغلم کرد فکر کنم تو این چند سال تنها کسی بود که بغلش کرده بودم ، کم کم داشت نگاهم به آدما تغییر میکرد داشتم میفهمیدم که آدم های خوبم وجود دارن .
اومدم توی اتاق و افتادم روی تخت ، ساعت 10=10 دقیقه شب رو نشون میداد امروز تغریبا کلا پیش تهیونگ بودم درسته که کلا یه روزه باهم دوست شدیم اما اون خیلی مهربونه با اینکه نمیتونم به هیچکس اعتماد کنم به اون اعتماد کردم دلم میخواد اون رو به عنوان دوست واقعی خودم بدونم اما اگه اونم مثل دیگران بره مطمئنم تا اخر عمرم دیگه نمیتونم با کسی دوست شم
۶.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.