عشق مدرسه ای پارت ۱
داستان از زبان ا/ت
سلام به همگی من ا/ت هستم ۱۴ سالمه کلاس نهم و اصالتا ایرانیم اما تو کره زندگی میکنم از زمان تولدم تا الان توی کره هستم کاشکی ایرانم میدیدم( واقعا باید ایران رو دید) خیلی ها از من بدشون میاد بخاطر اضافه وزنم و برای همین هیچ دوستی ندارم ولی این ناراحتم نمیکنه ( داری دروغ میگی ناراحت میشی کیه که ناراحت نشه) بیشتر بخاطر چاق بودم از طرف هم بچه های مدرسه اذیت میشم
امروز روز اول مدرسه هست البته من همیشه توی این مدرسه بودم اما خب چه میشه کرد سال جدید و اتفاقات جدید( این جمله رو همیشه من میگم)
راوی: کمتر حرف بزن خب پاشو دیگه لباس بپوش برو مدرسه
ا/ت: چیکارم داری میخوام حرف بزنم
راوی: بدو دیگه حاضر شو هواتو دارم
ا/ت: آره ارواح ننت راست میگی
راوی: بدوووو
ا/ت: باشه عصبانی نشو
راوی:😊😊
ادامه داستان از زبان ا/ت
رفتم دست و صورتم رو شستم صبحانه خوردم و به سمت مدرسه رفتم وارد مدرسه شدم با اینکه همیشه اینجا درس میخوندم اما محیط مدرسه همیشه برام تازه بود رفتم داخل مدرسه وای باز دوباره اون جونگ کوک دار دستش رو دیدم خدایا نجاتم بده
خدا: من کاری نمیتونم بکنم خودت یه کاری کن از من کاری بر نمیاد
ا/ت:😐😐😑😑از اینکه تلاشت رو کردی واقعا سپاسگزارم
خدا: ممنون کاری نکردم
راوی: بسه دیگه بدیم ادامه داستان
داستان از زبان راوی بدبخت که تا الان ساکت بود
خب جونگ کوک دار دستش اومدن و با ا/ت روبه رو شدن و شروع کردن باهاش صحبت کردن
ا/ت : صحبت کردن اذیت کردن
راوی: باشه بابا حرص نخور پیر میشی
جونگ کوک: به به سلام لی ا/ت
ا/ت: سلام جونگ کوک
جونگ کوک: میبینم همون زشتی که بودی که هستی
ا/ت : حداقل ذات من از ذات تو بهتره
جونگ کوک: که اینطور قراره امسال هم اذیت بشی
آماده ای
ا/ت: من همیشه آماده بودم
راوی: خب اگه کل کل هاتون تمام بریم ادامه داستان خبر ندارن قراره عاشق هم بشم
ا/ت : اصلا ابدن من با این ایشششش
جونگ کوک: تا دلتم بخواد
ا/ت زنگ کلاس خورد من برم خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ * منتظر کاری که میخوام باهات بکنم باش...
سلام به همگی من ا/ت هستم ۱۴ سالمه کلاس نهم و اصالتا ایرانیم اما تو کره زندگی میکنم از زمان تولدم تا الان توی کره هستم کاشکی ایرانم میدیدم( واقعا باید ایران رو دید) خیلی ها از من بدشون میاد بخاطر اضافه وزنم و برای همین هیچ دوستی ندارم ولی این ناراحتم نمیکنه ( داری دروغ میگی ناراحت میشی کیه که ناراحت نشه) بیشتر بخاطر چاق بودم از طرف هم بچه های مدرسه اذیت میشم
امروز روز اول مدرسه هست البته من همیشه توی این مدرسه بودم اما خب چه میشه کرد سال جدید و اتفاقات جدید( این جمله رو همیشه من میگم)
راوی: کمتر حرف بزن خب پاشو دیگه لباس بپوش برو مدرسه
ا/ت: چیکارم داری میخوام حرف بزنم
راوی: بدو دیگه حاضر شو هواتو دارم
ا/ت: آره ارواح ننت راست میگی
راوی: بدوووو
ا/ت: باشه عصبانی نشو
راوی:😊😊
ادامه داستان از زبان ا/ت
رفتم دست و صورتم رو شستم صبحانه خوردم و به سمت مدرسه رفتم وارد مدرسه شدم با اینکه همیشه اینجا درس میخوندم اما محیط مدرسه همیشه برام تازه بود رفتم داخل مدرسه وای باز دوباره اون جونگ کوک دار دستش رو دیدم خدایا نجاتم بده
خدا: من کاری نمیتونم بکنم خودت یه کاری کن از من کاری بر نمیاد
ا/ت:😐😐😑😑از اینکه تلاشت رو کردی واقعا سپاسگزارم
خدا: ممنون کاری نکردم
راوی: بسه دیگه بدیم ادامه داستان
داستان از زبان راوی بدبخت که تا الان ساکت بود
خب جونگ کوک دار دستش اومدن و با ا/ت روبه رو شدن و شروع کردن باهاش صحبت کردن
ا/ت : صحبت کردن اذیت کردن
راوی: باشه بابا حرص نخور پیر میشی
جونگ کوک: به به سلام لی ا/ت
ا/ت: سلام جونگ کوک
جونگ کوک: میبینم همون زشتی که بودی که هستی
ا/ت : حداقل ذات من از ذات تو بهتره
جونگ کوک: که اینطور قراره امسال هم اذیت بشی
آماده ای
ا/ت: من همیشه آماده بودم
راوی: خب اگه کل کل هاتون تمام بریم ادامه داستان خبر ندارن قراره عاشق هم بشم
ا/ت : اصلا ابدن من با این ایشششش
جونگ کوک: تا دلتم بخواد
ا/ت زنگ کلاس خورد من برم خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ * منتظر کاری که میخوام باهات بکنم باش...
۶.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.