ازدواج اجباری صفحه ۱۸ پارت ۱۸
_______________
ویو نامجون
وقتی بیدار شدم دیدم ا/ت نیست بیدار شدم دیدم ساعت ۹:۳۰ رفتم پایین دیدم ا/ت نشسته غذا میخوره بعد اینکه منو دید سلام داد و رفت بشقاب آورد منم گشنم بود و نشستم خوردم بعد چندمین غذاها تموم شد و نشستم رو کاناپه کع دیدم ا/ت اومد تصمیم گرفتم بهش بگم *مکالمه ها*
امیدوارم همینطور که گفت باشه امیدوارم عاشقم نشده باشه
*پرش زمانی به فردا*
ساعت ۷ بیدار شدم رفتم پایین دیدم ا/ت بیدار نشده تعجب کردم این همیشه زودتر از من بیدار میشد رفتم بالا تو اتاقش دیدم رو زمین خوابیده نزدیک تر شدم فهمیدم گریه کرده پس واقعا عاشقم شده اینو الان چیکار کنم؟ معذرت میخوام ا/ت ولی واقعا نمیتونم باهات باشم و تکونش دادم که بیدار شه
ا/ت: ها چیشده مونی؟
نامجون: حالت خوبه؟ گریه کردی؟
ا/ت: عا آره خوبم خوبم نه چطور؟
نامجون: پس چرا چشمات قرمزه؟
ا/ت: چیزی نیست ولش کن ساعت چنده؟
نامجون: ۷:۳۰
ا/ت: خواب موندم😅
که بلند شد و منم رفتم پایین
بزنید اسلاید بعد با هندزفری گوش کنید میدونم مریضم
ویو نامجون
وقتی بیدار شدم دیدم ا/ت نیست بیدار شدم دیدم ساعت ۹:۳۰ رفتم پایین دیدم ا/ت نشسته غذا میخوره بعد اینکه منو دید سلام داد و رفت بشقاب آورد منم گشنم بود و نشستم خوردم بعد چندمین غذاها تموم شد و نشستم رو کاناپه کع دیدم ا/ت اومد تصمیم گرفتم بهش بگم *مکالمه ها*
امیدوارم همینطور که گفت باشه امیدوارم عاشقم نشده باشه
*پرش زمانی به فردا*
ساعت ۷ بیدار شدم رفتم پایین دیدم ا/ت بیدار نشده تعجب کردم این همیشه زودتر از من بیدار میشد رفتم بالا تو اتاقش دیدم رو زمین خوابیده نزدیک تر شدم فهمیدم گریه کرده پس واقعا عاشقم شده اینو الان چیکار کنم؟ معذرت میخوام ا/ت ولی واقعا نمیتونم باهات باشم و تکونش دادم که بیدار شه
ا/ت: ها چیشده مونی؟
نامجون: حالت خوبه؟ گریه کردی؟
ا/ت: عا آره خوبم خوبم نه چطور؟
نامجون: پس چرا چشمات قرمزه؟
ا/ت: چیزی نیست ولش کن ساعت چنده؟
نامجون: ۷:۳۰
ا/ت: خواب موندم😅
که بلند شد و منم رفتم پایین
بزنید اسلاید بعد با هندزفری گوش کنید میدونم مریضم
۲۲.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.