وقتی بچش سقط می شه .......
هر دوتا تون خیلی خوشحال بودین چون قرار بود برین سونوگرافی تا ضربان و جنسیت بچتون رو بهتون بگن ولی تو یکم می ترسیدی چون زیاد شکمت بزرگ نشده بود نوبتت که شد با جونگین رفتین توی اتاق بهت گفت روی جای مورد نظر بشینی ژل رو زد روی دستگاه گذاشتش روی شکمت توهم هم زمان دست جونگین رو گرفته بودی که گفت متاسفم بچه سقط شده توی همون لحظه دستت شل شد و گفتی چیی؟ چرا آخه ؟ گفت متاسفانه بدنت یکم ضعیفه بخاطر اون بچه سقط شده زدی زیر گریه .
جونگین هم بغض کرده بود ولی جلوت نمی تونست کاری بکنه .
از دکتر تشکر کرد و بردت بیرون
گذاشتن توی ماشین و روشن کرد و رفت سمت خونه ولی باید می رفت کمپانی بخاطر تو یکم با تاخیر رفت تا خانه سرت رو به پنجره تکیه داده بودی و گریه میکردی .
جونگین هر از گاهی نگاهت می کرد و دوباره می روند
با باز شدن در توسط جونگین به خودت اومدی و پیاده شدی رمز درو زد و وارد خونه شدین رفتی روی تخت و به شکل جنینی دراز کشیدی و گریه کردی . جونگین وقتی اومد توی اتاق و اون شکلی دیدت اشک توی چشماش حلقه بست . اومد روبه روت کنار تخت نشست و گفت ا.ت عزیزم عیب نداره آنقدر خودتو اذیت نکن تقصیر تو نیست که !
گفتی آخه هق چرا متوجه نیستی هق من بهش وابسته شده بود هقققق
خیلی حس بدیه هققققققققق
اومد بغلت کرد و سرت رو گذاشت روی قلبش ملودی قلبش برات آرامش بخش بود همون طور که گریه می کردی نفهمیدی کی که خوابت برد .
جونگین وقتی متوجه شد خوابت برده . اروم گذاشتت روی تخت و پتو کشید روت و یه بوسه آروم روی موهات کاشت . خیلی خودش ناراحت بود بغض ته گلوش بود ولی نیاز داشت پیش هیونگاش باشه چون تو بدتر وی شدی اگه گریه می کرد .
رفت کمپانی که همه بچه ها یک دفعه رفت سمتش و لینو گفتن خب بابایی بگو ببینم دختره یا پسر ؟
که دوباره اشک توی جمع شد چان نگران شد و به سمتش اومد و......
جونگین هم بغض کرده بود ولی جلوت نمی تونست کاری بکنه .
از دکتر تشکر کرد و بردت بیرون
گذاشتن توی ماشین و روشن کرد و رفت سمت خونه ولی باید می رفت کمپانی بخاطر تو یکم با تاخیر رفت تا خانه سرت رو به پنجره تکیه داده بودی و گریه میکردی .
جونگین هر از گاهی نگاهت می کرد و دوباره می روند
با باز شدن در توسط جونگین به خودت اومدی و پیاده شدی رمز درو زد و وارد خونه شدین رفتی روی تخت و به شکل جنینی دراز کشیدی و گریه کردی . جونگین وقتی اومد توی اتاق و اون شکلی دیدت اشک توی چشماش حلقه بست . اومد روبه روت کنار تخت نشست و گفت ا.ت عزیزم عیب نداره آنقدر خودتو اذیت نکن تقصیر تو نیست که !
گفتی آخه هق چرا متوجه نیستی هق من بهش وابسته شده بود هقققق
خیلی حس بدیه هققققققققق
اومد بغلت کرد و سرت رو گذاشت روی قلبش ملودی قلبش برات آرامش بخش بود همون طور که گریه می کردی نفهمیدی کی که خوابت برد .
جونگین وقتی متوجه شد خوابت برده . اروم گذاشتت روی تخت و پتو کشید روت و یه بوسه آروم روی موهات کاشت . خیلی خودش ناراحت بود بغض ته گلوش بود ولی نیاز داشت پیش هیونگاش باشه چون تو بدتر وی شدی اگه گریه می کرد .
رفت کمپانی که همه بچه ها یک دفعه رفت سمتش و لینو گفتن خب بابایی بگو ببینم دختره یا پسر ؟
که دوباره اشک توی جمع شد چان نگران شد و به سمتش اومد و......
۱۷۵
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.