روح آبی
#روح آبی
#پارت۶۲
خب حتما براتون سواله که چگونه قبول کردم که کوک شوهر خواهرم بشه
هعی!
اشتباه بزرگی بود!
§فلش بک به سه روز قبل از خواستگاری§
مدام دست کوک روی زنگ آیفون بود و تهیونگ رسماً روانی شده بود
با عصبانیت بلند شد و به سمت آیفون رفت
_پدصگ من اون روز باهات خوب رفتار کردم به معنی...
_ته می خوام زن بگیرم
حرفش با کلام ناگهانی کوک قطع شد
_شت!کدوم احمقی عاشقت شده؟
_اهم اگه میشه که درو باز کنی؟
_نه
رک گفت و آیفون رو سرجاش گذاشت که دوباره زنگ خورد
عصبی در رو باز کرد و روی مبل رو به روی در نشست تا کامل اون شخص منفور رو تماشا کنه
بلاخره در باز شد
نفس عمیقی کشید و با ترس در رو باز کرد
مطمئنا قرار بود کشته بشه پس درو نبست تا راه فرار باز باشه
تهیونگ داشت کاملا براندازش می کرد
بلاخره سر صحبت رو تهیونگ باز کرد
_خب نگفتی کدوم احمقه؟
_هیا
_ها خیله...
بدون حواس حرف زد و ناگهان مغزش کامل آنالیز کرد و فهمید چی شنیده
_چی؟چ..چی گفتی؟
روی مبل وا رفت که کوک به سمتش رفت
_هعی هیونگ خوبی؟
خب حالا فهمید و قطعاً یک آتشفشان در حال انفجار شد
یقه ی کوک رو توی دستش گرفت
_اصلا عزیزمم
رو عزیزم تاکید کرد که کوک سریعا به سمت در رفت
بالشتی رو پرتاب کردو در بسته شد
قبل از اینکه کوک دوباره بازش کنه تهیونگ به سمتش هجوم برد
_هیونگ لطفاً!
_که اینطور!
_نفس عمیق بکش
با هجوم تهیونگ به سمتش سریعا به سمت سالن حرکت کرد و پشت مبل قایم شد
_جان جدت آروم باش!
_من آرومم کوک!
و خب حمله ی احمقانشون زمانی به اتمام رسید که کوک قبل از اینکه مشت تهیونگ تو بینیش فرود بیاد حرفی زد که انگار تهیونگ خوشش اومد
_هر کاری بگی انجام میدم
§پایان فلش بک§
و خب اینطوری تا شب خواستگاری رسماً خدمتکار تهیونگ بود و تمام کارهاش رو انجام میداد تا راضی بشه
اما خب تهیونگ شوهر خواهر قبلیش رو کمتر از کوک دوست داشت و باهاش حال نمی کرد
اوف و نمیدونید چی شد که کوک از شر رقیب اصلیش و شوهر خواهر قبلی من خلاص شد
...
#بی تی اس
#پارت۶۲
خب حتما براتون سواله که چگونه قبول کردم که کوک شوهر خواهرم بشه
هعی!
اشتباه بزرگی بود!
§فلش بک به سه روز قبل از خواستگاری§
مدام دست کوک روی زنگ آیفون بود و تهیونگ رسماً روانی شده بود
با عصبانیت بلند شد و به سمت آیفون رفت
_پدصگ من اون روز باهات خوب رفتار کردم به معنی...
_ته می خوام زن بگیرم
حرفش با کلام ناگهانی کوک قطع شد
_شت!کدوم احمقی عاشقت شده؟
_اهم اگه میشه که درو باز کنی؟
_نه
رک گفت و آیفون رو سرجاش گذاشت که دوباره زنگ خورد
عصبی در رو باز کرد و روی مبل رو به روی در نشست تا کامل اون شخص منفور رو تماشا کنه
بلاخره در باز شد
نفس عمیقی کشید و با ترس در رو باز کرد
مطمئنا قرار بود کشته بشه پس درو نبست تا راه فرار باز باشه
تهیونگ داشت کاملا براندازش می کرد
بلاخره سر صحبت رو تهیونگ باز کرد
_خب نگفتی کدوم احمقه؟
_هیا
_ها خیله...
بدون حواس حرف زد و ناگهان مغزش کامل آنالیز کرد و فهمید چی شنیده
_چی؟چ..چی گفتی؟
روی مبل وا رفت که کوک به سمتش رفت
_هعی هیونگ خوبی؟
خب حالا فهمید و قطعاً یک آتشفشان در حال انفجار شد
یقه ی کوک رو توی دستش گرفت
_اصلا عزیزمم
رو عزیزم تاکید کرد که کوک سریعا به سمت در رفت
بالشتی رو پرتاب کردو در بسته شد
قبل از اینکه کوک دوباره بازش کنه تهیونگ به سمتش هجوم برد
_هیونگ لطفاً!
_که اینطور!
_نفس عمیق بکش
با هجوم تهیونگ به سمتش سریعا به سمت سالن حرکت کرد و پشت مبل قایم شد
_جان جدت آروم باش!
_من آرومم کوک!
و خب حمله ی احمقانشون زمانی به اتمام رسید که کوک قبل از اینکه مشت تهیونگ تو بینیش فرود بیاد حرفی زد که انگار تهیونگ خوشش اومد
_هر کاری بگی انجام میدم
§پایان فلش بک§
و خب اینطوری تا شب خواستگاری رسماً خدمتکار تهیونگ بود و تمام کارهاش رو انجام میداد تا راضی بشه
اما خب تهیونگ شوهر خواهر قبلیش رو کمتر از کوک دوست داشت و باهاش حال نمی کرد
اوف و نمیدونید چی شد که کوک از شر رقیب اصلیش و شوهر خواهر قبلی من خلاص شد
...
#بی تی اس
۳.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.