40 Part
برگشتم خونه. ساعت رو نگاه. کی این همه گذشت؟ جی هون رو داخل اتاق گذاشتم و برگشتم بیرون. به گوشیم نگاه کردم. 3 پیام از دست رفته از کوک. چی شده؟ بهش زنگ زدم.
ا/ت: الو
کوک: بالاخره زنگ زدی.
ا/ت: درسته بیرون بودم. چیزی شده؟
کوک: مشکلی توی پرونده ها به وجود اومده.
ا/ت: فردا میام شرکت درستش میکنم.
کوک: تا فردا وقت نداریم. بیا خونم.
ا/ت: خونتون؟
کوک: آدرسش رو برات میفرستم. سریع تر بیا.
یکم ترسیدم. یه حسی که انگار باورش نداشتم. همیشه این حس باهام بود ولی نباید نگران باشم. بارها رفتم خونش. آره
به یونا زنگ زدم تا خودش رو برسونه. دوست نداشتم جی هون رو ببرم اونجا.
بعد از اینکه سریع آماده شدم، خودم رو رسوندم خونش. زنگ در رو زدم و وارد شدم.
یکم که جلوتر رفتم، کوک رو دیدم که روی مبل نشسته بود. با ورودم بلند شد.
ا/ت: سلام رییس
کوک: الان که اینجا سرکار نیست. پس باهام راحت باش.
ا/ت: آهان باشه. پرونده ها کجان؟
کوک: اونور هستن ولی قبلش.
ا/ت: قبلش چی؟
کوک: میخوام باهات حرف بزنم.
روی مبل نشستم.
ا/ت: میشنوم.
چهرش مضطرب بود.
ا/ت: به نظر نگران میاید. خوبید؟
کوک: راستش یه سوال میخواستم ازت بپرسم.
ا/ت:...
کوک: از من خوشت میاد؟
ا/ت: چی؟؟
انتظار هرچیزی به جز این رو داشتم.
ا/ت: منظورتون رو نفهمیدم.
کوک: میدونم که فهمیدی. پرسیدم دوسم داری یا نه؟
ا/ت: ولی من یه بچه دارم...
کوک: اون برام مهم نیست. مجردی مگه نه؟
ا/ت: مجردم.
کوک: خب بگو. به نظرت میتونم همراه خوبی بشم؟
ا/ت: شما مرد خوبی هستید ولی...
حرفم رو قطع کرد.
کوک: ولی؟
ا/ت: متاسفم.
کوک: چرا؟ مگه نگفتی خوبم؟ پس مشکل کجاست؟ ( داد )
ا/ت: من یه نفر دیگه رو دوست دارم. نمیتونم به شما دل ببندم.
با گفتن این جمله اخماش رفت تو هم. یکم ترسناک شده بود. بلند شدم.
ا/ت: به نظرم بهتره الان برم.
کوک: تو هیچ جایی نمیری.
با چشمایی که انگار آتیش ازشون میزد بیرون اومد سمتم و کاملا توی چشمام زل زد.
کوک: درارو ببند.
خدمتکار رو دیدم که رفت سراغ در اصلی و قفلش کرد و به ترتیب بعدی ها.
ا/ت: چیشده؟ باید برم.
کوک: نکنه کر شدی؟
ا/ت: کوک خواهش میکنم.
کوک: بالاخره یه بار هم کوک صدام زدی.
ا/ت: بزار برم.
کوک: میتونستی منو انتخاب کنی و حالا هم که اونجوری نتونستم بدستت بیارم. میدونی راه های زیادی هست.
ا/ت: نه کوک درستش این نیست.
از بازوم گرفت و منو کشون کشون به یه اتاق برد. تمام دستا و پاهام زخم شده بودن و خون میومدن.
...
لایک
❤️
ا/ت: الو
کوک: بالاخره زنگ زدی.
ا/ت: درسته بیرون بودم. چیزی شده؟
کوک: مشکلی توی پرونده ها به وجود اومده.
ا/ت: فردا میام شرکت درستش میکنم.
کوک: تا فردا وقت نداریم. بیا خونم.
ا/ت: خونتون؟
کوک: آدرسش رو برات میفرستم. سریع تر بیا.
یکم ترسیدم. یه حسی که انگار باورش نداشتم. همیشه این حس باهام بود ولی نباید نگران باشم. بارها رفتم خونش. آره
به یونا زنگ زدم تا خودش رو برسونه. دوست نداشتم جی هون رو ببرم اونجا.
بعد از اینکه سریع آماده شدم، خودم رو رسوندم خونش. زنگ در رو زدم و وارد شدم.
یکم که جلوتر رفتم، کوک رو دیدم که روی مبل نشسته بود. با ورودم بلند شد.
ا/ت: سلام رییس
کوک: الان که اینجا سرکار نیست. پس باهام راحت باش.
ا/ت: آهان باشه. پرونده ها کجان؟
کوک: اونور هستن ولی قبلش.
ا/ت: قبلش چی؟
کوک: میخوام باهات حرف بزنم.
روی مبل نشستم.
ا/ت: میشنوم.
چهرش مضطرب بود.
ا/ت: به نظر نگران میاید. خوبید؟
کوک: راستش یه سوال میخواستم ازت بپرسم.
ا/ت:...
کوک: از من خوشت میاد؟
ا/ت: چی؟؟
انتظار هرچیزی به جز این رو داشتم.
ا/ت: منظورتون رو نفهمیدم.
کوک: میدونم که فهمیدی. پرسیدم دوسم داری یا نه؟
ا/ت: ولی من یه بچه دارم...
کوک: اون برام مهم نیست. مجردی مگه نه؟
ا/ت: مجردم.
کوک: خب بگو. به نظرت میتونم همراه خوبی بشم؟
ا/ت: شما مرد خوبی هستید ولی...
حرفم رو قطع کرد.
کوک: ولی؟
ا/ت: متاسفم.
کوک: چرا؟ مگه نگفتی خوبم؟ پس مشکل کجاست؟ ( داد )
ا/ت: من یه نفر دیگه رو دوست دارم. نمیتونم به شما دل ببندم.
با گفتن این جمله اخماش رفت تو هم. یکم ترسناک شده بود. بلند شدم.
ا/ت: به نظرم بهتره الان برم.
کوک: تو هیچ جایی نمیری.
با چشمایی که انگار آتیش ازشون میزد بیرون اومد سمتم و کاملا توی چشمام زل زد.
کوک: درارو ببند.
خدمتکار رو دیدم که رفت سراغ در اصلی و قفلش کرد و به ترتیب بعدی ها.
ا/ت: چیشده؟ باید برم.
کوک: نکنه کر شدی؟
ا/ت: کوک خواهش میکنم.
کوک: بالاخره یه بار هم کوک صدام زدی.
ا/ت: بزار برم.
کوک: میتونستی منو انتخاب کنی و حالا هم که اونجوری نتونستم بدستت بیارم. میدونی راه های زیادی هست.
ا/ت: نه کوک درستش این نیست.
از بازوم گرفت و منو کشون کشون به یه اتاق برد. تمام دستا و پاهام زخم شده بودن و خون میومدن.
...
لایک
❤️
۱۹.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.