فقط برای من پارت ¹⁴=
فقط برای من پارت ¹⁴=
از زبان تهیونگ
رفتیم داخل عمارتشون بزرگ بود بد نبود واد شدیم ک خانواده هامون باهم سلام علیک میکردم با چشمام دنبال میسو میگشتم ولی پیداش نمیکردم
ب ت:سلام آقای لی
ب م:سلام آقای کیم بفرمایین
م ت:سلام خانم لی خوب هستین؟
م م:سلام خانم کیم شما خوب هستین خوش آمدید از این طرف لطفا
÷:سلام به همگی خیلی خوش آمدید
م ت ب ت:ممنونیم
×:سلام خانم و آقای لی
٪:سلام
م م ب م:سلام پسرم خوش اومدی
*همگی نشستن روی مبل سلطنتی و خدمتکار هم ازشون پذیرایی میکرد سکوت سنگینی بود تا اینکه مادر تهیونگ سکوت رو شکست
م ت:خب عروس خوشگلم کجاست؟
م م:الان صداش میکنم میاد
در گوش خدمتکار گفتم بره میسو رو صدا کنه
از زبان میسو
توی اتاقم نشسته بودم ک خدمتکار گفت برم پایین دروغ چرا ولی کمی استرس داشتم دیگ از اتاقم خارج شدم رفتم پایین ک چشمم به اولین نفری ک خورد تهیونگ بود خیلی جذاب شده بود منو ک دید داشت همینجوری سر تا پام رو آنالیز میکرد ک رفتم رسیدم پایین و همشون به پام بلند شدن به همگیشون سلام کردم نشستم کنار مادرم یک پسر دیگ ای هم کنار تهیونگ بود ک خیلی بانمک بود ازش خوشم اومده بود فک کنم برادر تهیونگ بود
*میسو نشست و خانواده ها مشغول گفت و گو شدن و بعد از چند مین پدر تهیونگ گفت
ب ت:آقای لی اگ اجازه بدید عروس و داماد چند دقیقه باهم حرف بزنن
ب م:بله حتما دخترم
+:چشم
بلند شدم تهیونگ هم بلند شد اومد دنبالم بردمش اتاق مهمان درو باز کردم بره تو ک گفت
×:اول شما لیدی
+:ایش(زیر لب)
رفتم تو نشستم روی تخت تهیونگ هم نشست اون ور تخت
+:خب
×:خب
+:چیزی نداری بگی؟
×:نه
+:خب پس ببین تو به هیچ عنوان باید قول بدی ک هیچ وقت انگشتت هم به من نه خوره
×:الان اومدیم من قول دادم بعدش ک مال من شدی میتونم هرکاری ک دلم میخواد باهات بکنم(نیشخند)
+:نه دیگ باید قول بدی
×:اوک قول میدم(خنده شیطانی)
+:یااا اونجوری نخند
×:(جدی شد و اخماش رفت تو هم)
+:خب دیگ بریم پایین
پرش زمانی به بعد از خاستگاری رفتم توی اتاقم دیگ قرار شد دوروز دیگ عروسی کنیم پسره وحشی چخبره دوروز دیگ چه کنم دیگ
پرش زمانی به دوروز بعد شب عروسی
+:وایی امروز عروسیمه خیلی استرس دارم ولی استرس برای چی مگ با عشقم دارم ازدواج میکنم هعییبب توی اتاق انتظار نشسته بودم تا پدرم بیاد باهم بریم توی سالن ک پدرم اومد تو
ب م:دخترم آماده ای
+:بله بریم
ب م:نگران نباش عزیزم تهیونگ پسر خوبی هست مواظبته
+:بله پدر بریم(کمی بغض)
ب م:آفرین دخترم(سرشو بوسید)
+:بعدش با پدرم رفتیم توی سالن ک چشمم به تهیونگ خورد خدایی از حق نگذریم اگ بخوام از ظاهرش بگم بی نقصه به خصوص سیکس پکاش خلاصه رفتیم ک رسیدیم به تهیونگ
از زبان تهیونگ
رفتیم داخل عمارتشون بزرگ بود بد نبود واد شدیم ک خانواده هامون باهم سلام علیک میکردم با چشمام دنبال میسو میگشتم ولی پیداش نمیکردم
ب ت:سلام آقای لی
ب م:سلام آقای کیم بفرمایین
م ت:سلام خانم لی خوب هستین؟
م م:سلام خانم کیم شما خوب هستین خوش آمدید از این طرف لطفا
÷:سلام به همگی خیلی خوش آمدید
م ت ب ت:ممنونیم
×:سلام خانم و آقای لی
٪:سلام
م م ب م:سلام پسرم خوش اومدی
*همگی نشستن روی مبل سلطنتی و خدمتکار هم ازشون پذیرایی میکرد سکوت سنگینی بود تا اینکه مادر تهیونگ سکوت رو شکست
م ت:خب عروس خوشگلم کجاست؟
م م:الان صداش میکنم میاد
در گوش خدمتکار گفتم بره میسو رو صدا کنه
از زبان میسو
توی اتاقم نشسته بودم ک خدمتکار گفت برم پایین دروغ چرا ولی کمی استرس داشتم دیگ از اتاقم خارج شدم رفتم پایین ک چشمم به اولین نفری ک خورد تهیونگ بود خیلی جذاب شده بود منو ک دید داشت همینجوری سر تا پام رو آنالیز میکرد ک رفتم رسیدم پایین و همشون به پام بلند شدن به همگیشون سلام کردم نشستم کنار مادرم یک پسر دیگ ای هم کنار تهیونگ بود ک خیلی بانمک بود ازش خوشم اومده بود فک کنم برادر تهیونگ بود
*میسو نشست و خانواده ها مشغول گفت و گو شدن و بعد از چند مین پدر تهیونگ گفت
ب ت:آقای لی اگ اجازه بدید عروس و داماد چند دقیقه باهم حرف بزنن
ب م:بله حتما دخترم
+:چشم
بلند شدم تهیونگ هم بلند شد اومد دنبالم بردمش اتاق مهمان درو باز کردم بره تو ک گفت
×:اول شما لیدی
+:ایش(زیر لب)
رفتم تو نشستم روی تخت تهیونگ هم نشست اون ور تخت
+:خب
×:خب
+:چیزی نداری بگی؟
×:نه
+:خب پس ببین تو به هیچ عنوان باید قول بدی ک هیچ وقت انگشتت هم به من نه خوره
×:الان اومدیم من قول دادم بعدش ک مال من شدی میتونم هرکاری ک دلم میخواد باهات بکنم(نیشخند)
+:نه دیگ باید قول بدی
×:اوک قول میدم(خنده شیطانی)
+:یااا اونجوری نخند
×:(جدی شد و اخماش رفت تو هم)
+:خب دیگ بریم پایین
پرش زمانی به بعد از خاستگاری رفتم توی اتاقم دیگ قرار شد دوروز دیگ عروسی کنیم پسره وحشی چخبره دوروز دیگ چه کنم دیگ
پرش زمانی به دوروز بعد شب عروسی
+:وایی امروز عروسیمه خیلی استرس دارم ولی استرس برای چی مگ با عشقم دارم ازدواج میکنم هعییبب توی اتاق انتظار نشسته بودم تا پدرم بیاد باهم بریم توی سالن ک پدرم اومد تو
ب م:دخترم آماده ای
+:بله بریم
ب م:نگران نباش عزیزم تهیونگ پسر خوبی هست مواظبته
+:بله پدر بریم(کمی بغض)
ب م:آفرین دخترم(سرشو بوسید)
+:بعدش با پدرم رفتیم توی سالن ک چشمم به تهیونگ خورد خدایی از حق نگذریم اگ بخوام از ظاهرش بگم بی نقصه به خصوص سیکس پکاش خلاصه رفتیم ک رسیدیم به تهیونگ
۴۱.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.