ازدواج اجباری
#ازدواج _ اجباری
part 1
ا.ت
تو آینه ی قدی به خودم نگاه کردم که چقدر زیبا شده بودم؛ با لباس عروس شگفت انگیز و بی نقص تو تنم، موهای صاف لختم...... از خودم بدم میومد...... چون مجبورم با کسی ازدواج کنم که تابحال ندیدمش ازدواج کنم.....
ناخداگاه قطره ای اشک از چشمم چکید
باورم میشه که پدر ومادرم مه از همه بیشتر دوسشون داشتم الان زندگیم رو نابود کردن
..................... ً...........................................................
سرم پایین بود و داشتم و از پله ها پایین میومدم که صدای دست جیغ همه بلند شد
کنار همسر آینه ایستادم و با گفتن بله صدای شکستن قلبم رو شنیدم
عاقد : حالا زن و شوهر میتونن همو ببوسن
اصلا تمایلی به اینکار به این کار نداشتم و فقط سرم رپ بالا آوردم... ًشتزیادی جذاب بود.... او موهای لختش...
اون لبخند بی نظیرش ولی همه اینا تظاهر بود
باحس گرمایی رو لبم شک بزرگی بهم وارد شد
با گاز گرفتن لب پایینم فهمیدم باید همکاری کنم و یک درصد هم دوست نداشتم
_________________________________________
ازماشین پیاده شدم به خونه چه عرض کنم درست مثل یک قصر باشکوه بود نگاهی کردم خیلی خوشگل بود
وارد خونه شدم خدا رو شکر شعورش رسید کمک
کرد و پایین لباس گرفت کمکم کرد از پله ها بالا برم
part 1
ا.ت
تو آینه ی قدی به خودم نگاه کردم که چقدر زیبا شده بودم؛ با لباس عروس شگفت انگیز و بی نقص تو تنم، موهای صاف لختم...... از خودم بدم میومد...... چون مجبورم با کسی ازدواج کنم که تابحال ندیدمش ازدواج کنم.....
ناخداگاه قطره ای اشک از چشمم چکید
باورم میشه که پدر ومادرم مه از همه بیشتر دوسشون داشتم الان زندگیم رو نابود کردن
..................... ً...........................................................
سرم پایین بود و داشتم و از پله ها پایین میومدم که صدای دست جیغ همه بلند شد
کنار همسر آینه ایستادم و با گفتن بله صدای شکستن قلبم رو شنیدم
عاقد : حالا زن و شوهر میتونن همو ببوسن
اصلا تمایلی به اینکار به این کار نداشتم و فقط سرم رپ بالا آوردم... ًشتزیادی جذاب بود.... او موهای لختش...
اون لبخند بی نظیرش ولی همه اینا تظاهر بود
باحس گرمایی رو لبم شک بزرگی بهم وارد شد
با گاز گرفتن لب پایینم فهمیدم باید همکاری کنم و یک درصد هم دوست نداشتم
_________________________________________
ازماشین پیاده شدم به خونه چه عرض کنم درست مثل یک قصر باشکوه بود نگاهی کردم خیلی خوشگل بود
وارد خونه شدم خدا رو شکر شعورش رسید کمک
کرد و پایین لباس گرفت کمکم کرد از پله ها بالا برم
۴.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.