*ویرایش شده*همه چی از اون شب شروع شد...؟!p36
خبببب بریم که داشته باشیم!ولی از همین الان بگم قرارع بمونید توخماری!
جیمین ویو.
یعنی چی؟هاننن؟کوک؟هه!
واقعا که!اگه تو زندگیم ازم میپرسیدن بیشتر از خودت به کی اعتماد داری و مطمئنی که بهت خیانت نمیکنه و از پشت بهت خنجر نمیزنه،اون کیه؟بدون فکر کردن میگفتم کوک!
اما مثله اینکه دیگه بجز خودم به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم!
پسرک با گریه و سرعتی بیشتر از نور به بار رسید!هق هق کنان به داخل بار رفت به محض اینکه وارد شد بوی الکل و سیگار بهش هجوم آوردند!زاین بومتنفر بود!ولی برای جدا شدن از دنیا مجبور بود این کارو بکنه! مجبور...
حدودا چهار ساعت گذشته بود البته خودش اینجوری فکر میکرد و دیگه توانی برای خوردن الکل نداشت!فکری به سرش زد!اما از من انتظار نداشته باشید بهمن بگم!خودتون میفهمید!
پسرک خیلی بی تفاوت از کنار هرزه هوایی که خودشونو بهش میمالیدن گذشت!هه فک کردن میتونن با عشوه های مزخرفشون کاری کنن باهاشون رابطه داشته باشه!
پسرک از میان جمعیت رد شد و سوار ماشینش شد و به سرعت به مقصدش،جایی که اصلا نباید تو این حال میرفت،روند!
یونجی ویو.
بعد از کلی گریه به خونم رفتم!وقتی رسیدم بلافاصله رفتم تو اتاق و خودمو پرت مردم تو حموم!وان رو پر کردم و با همون لباسا نشستم توش!خوابم گرفت؟اره خوابم گرفت!بعد از نیم ساعت با حس خفه شدن بیدار شدم...وقتی به خودم اومدم سرم کامل زیر اب بود...داشتن خفه میشدم!
سریع اومدم بیرون!
+هوفففف نزدیک بودااا
سریع لباسامو دراوردم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه لباس خواب راحت پوشیدم!
+فاک!چقدر هوا سرده!ولی الان یه شیر کاکائو یونجی پز حال میده!
عه نگا داره برف میاد!فردا صبح میرم برف بازی!(البته اگه بتونی راه بری!😈)
هوففف نشستم پای شومیه و ر کاکائوم رو خوردم بعدش رفتم رو تختم دراز کشیدم ولی بعد از یک ساعت و نیم هم هنوز خوابم نبرده!هوففف
یهو زنگ خونه خورد!منم بدون اینکه نگاه کنم کیه درو باز کردم!اما با فرد پشت در جا خوردم! جیمین ؟هه!
+به به!مستر پارک!از اینورا!چرا اومد...اوممم ولم کنننن اوممم!
درسته جیمین بوسیدش!داشت حسرت چند هفته ایشو خالی میکرد و اصلا به فکر یونجی نبود که دهنش پر خون شده!
بلاخره ولش کرد! نفس نفس میزدن!
_باید باهم حرف بزنیم!
+من حرفی با تو ندارم گمشو بیرون!برووووووو
جیمین با خودش فکر کرد که این زبون ادم حالیش نمیشه پس...
بلندش کرد!جوری که یونجی سر و ته روی شونش بود!(امیدوارم منظورم و فهمیده باشید)
+هوی چیکار میکنی؟بزارم پایین! جیغغغغغغغغ
_اسپنک
+عایییییییییی پدصگ(خودتی)
+اسپنک به جیمین(هر چی فک کردم با توجه به پوزیشنی دارن میتونه اسپنک بزنه)
جیمین یونجی رو برد توی اتاق انداختنش رو تخت!
_یونجی باید حرف بزنیم...
+من حرفی با تو ند...
_یونجییی*داد*
+باشه بابا چته؟؟
_چرا اونکارو کردی ها؟چرا جونگکوکو بوسیدی؟
+دوست داشتم به تو مربوط نیست!
_چرا خیلیم مربوطه!
+مگه تو کی هستی؟مامانم؟بابام؟برادرم؟دوست پسرم؟کی هستی؟
_من...
+ببین بازم جوابی ندا...
_من دوست دارم لعنتی!دوست دارم!تو بخاطر اینکه اون لارای هرزه منو بزور بوسید داری باهام اینطوری میکنی؟
+یعنی تو اونو نبوسیدی؟
_معلومه که نه من چرا باید یه هرزه رو ببوسم؟
+ولی اون بهت گفت ددی!
_دارم بهت میگم اون هرزس!
+میدونی چیه؟
_هوم؟
+همین الان گفتی دوسم داری!
_خب؟
+…
چیزه میگم یه بیماری بد هست به اسم...
خماریییی
بمونید تو کف خوب تمیز شید!
شرطا:
۱۴لایک
۲۰کامنت
تا شب برسونید دوباره براتون بزارم...کمی مونده...
:»
جیمین ویو.
یعنی چی؟هاننن؟کوک؟هه!
واقعا که!اگه تو زندگیم ازم میپرسیدن بیشتر از خودت به کی اعتماد داری و مطمئنی که بهت خیانت نمیکنه و از پشت بهت خنجر نمیزنه،اون کیه؟بدون فکر کردن میگفتم کوک!
اما مثله اینکه دیگه بجز خودم به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم!
پسرک با گریه و سرعتی بیشتر از نور به بار رسید!هق هق کنان به داخل بار رفت به محض اینکه وارد شد بوی الکل و سیگار بهش هجوم آوردند!زاین بومتنفر بود!ولی برای جدا شدن از دنیا مجبور بود این کارو بکنه! مجبور...
حدودا چهار ساعت گذشته بود البته خودش اینجوری فکر میکرد و دیگه توانی برای خوردن الکل نداشت!فکری به سرش زد!اما از من انتظار نداشته باشید بهمن بگم!خودتون میفهمید!
پسرک خیلی بی تفاوت از کنار هرزه هوایی که خودشونو بهش میمالیدن گذشت!هه فک کردن میتونن با عشوه های مزخرفشون کاری کنن باهاشون رابطه داشته باشه!
پسرک از میان جمعیت رد شد و سوار ماشینش شد و به سرعت به مقصدش،جایی که اصلا نباید تو این حال میرفت،روند!
یونجی ویو.
بعد از کلی گریه به خونم رفتم!وقتی رسیدم بلافاصله رفتم تو اتاق و خودمو پرت مردم تو حموم!وان رو پر کردم و با همون لباسا نشستم توش!خوابم گرفت؟اره خوابم گرفت!بعد از نیم ساعت با حس خفه شدن بیدار شدم...وقتی به خودم اومدم سرم کامل زیر اب بود...داشتن خفه میشدم!
سریع اومدم بیرون!
+هوفففف نزدیک بودااا
سریع لباسامو دراوردم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه لباس خواب راحت پوشیدم!
+فاک!چقدر هوا سرده!ولی الان یه شیر کاکائو یونجی پز حال میده!
عه نگا داره برف میاد!فردا صبح میرم برف بازی!(البته اگه بتونی راه بری!😈)
هوففف نشستم پای شومیه و ر کاکائوم رو خوردم بعدش رفتم رو تختم دراز کشیدم ولی بعد از یک ساعت و نیم هم هنوز خوابم نبرده!هوففف
یهو زنگ خونه خورد!منم بدون اینکه نگاه کنم کیه درو باز کردم!اما با فرد پشت در جا خوردم! جیمین ؟هه!
+به به!مستر پارک!از اینورا!چرا اومد...اوممم ولم کنننن اوممم!
درسته جیمین بوسیدش!داشت حسرت چند هفته ایشو خالی میکرد و اصلا به فکر یونجی نبود که دهنش پر خون شده!
بلاخره ولش کرد! نفس نفس میزدن!
_باید باهم حرف بزنیم!
+من حرفی با تو ندارم گمشو بیرون!برووووووو
جیمین با خودش فکر کرد که این زبون ادم حالیش نمیشه پس...
بلندش کرد!جوری که یونجی سر و ته روی شونش بود!(امیدوارم منظورم و فهمیده باشید)
+هوی چیکار میکنی؟بزارم پایین! جیغغغغغغغغ
_اسپنک
+عایییییییییی پدصگ(خودتی)
+اسپنک به جیمین(هر چی فک کردم با توجه به پوزیشنی دارن میتونه اسپنک بزنه)
جیمین یونجی رو برد توی اتاق انداختنش رو تخت!
_یونجی باید حرف بزنیم...
+من حرفی با تو ند...
_یونجییی*داد*
+باشه بابا چته؟؟
_چرا اونکارو کردی ها؟چرا جونگکوکو بوسیدی؟
+دوست داشتم به تو مربوط نیست!
_چرا خیلیم مربوطه!
+مگه تو کی هستی؟مامانم؟بابام؟برادرم؟دوست پسرم؟کی هستی؟
_من...
+ببین بازم جوابی ندا...
_من دوست دارم لعنتی!دوست دارم!تو بخاطر اینکه اون لارای هرزه منو بزور بوسید داری باهام اینطوری میکنی؟
+یعنی تو اونو نبوسیدی؟
_معلومه که نه من چرا باید یه هرزه رو ببوسم؟
+ولی اون بهت گفت ددی!
_دارم بهت میگم اون هرزس!
+میدونی چیه؟
_هوم؟
+همین الان گفتی دوسم داری!
_خب؟
+…
چیزه میگم یه بیماری بد هست به اسم...
خماریییی
بمونید تو کف خوب تمیز شید!
شرطا:
۱۴لایک
۲۰کامنت
تا شب برسونید دوباره براتون بزارم...کمی مونده...
:»
۸.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.