چند پارتی کوک: وقتی دعواعاشقت شد...
چند پارتی کوک: وقتی دعواعاشقت شد...
پارت ² ـــ♡ـــ
(@niayeshnazarii8 🥺❤✊🏻: درخواستی)
ویو ا/ت:
از روی صندلیم بلند شدم کتابام رو مرتب کردم و رفتم توی آشپزخونه
بغیر از سوپ تصمیم گرفتم یکم بولگوکی کیمباپ هم براش درست کنم خیلی دوسش داره
مشغول درست کردن شدم ک زنگ در ب صدا در اومد
بدو بدو رفتم سمت در وقتی درو باز کردم دیدم هیون یو با یکی از دوستاش اومده خونه
هیون یو: سلام عابجی گلم چطوری
ا/ت: سلام داداشی سلام هیونگ
نامجون: سلام ا/ت ببخشید اینوقت شب مزاحم شدم
ا/ت: نبابا چ مزاحمتی بفرمایید لطفا داخل دم در بده
حیح احتمالا هیونگ اومده باز با هیون یو درس بخونن بازم خوبه حداقل میتونم ازش توی بعضی از درسام کمک بگیرم....
ب سمت آشپزخونه رفتم تا براشون قهوه بیارم....
ویو نامجون:
از وقتی ا/ت رو دیدم تا الان سه روز میگذره واقعا دلم براش تنگ شده بود
راستش از وقتی ک با داداشش دوست شدم خیلی وقته میگذره تقریبا میشه گفت با هم خیلی خیلی صمیمیم با ا/ت هم همینطور ولی غیر از اینا...
راستش من.... ع... عاشقش شدم..
از وقتی ک دیدمش خیلی روش احساس مسئولیت میکنم
هر وقت میبینمش قند تو دلم اب میشه
امروز ک با هیون یو اومدیم خونشون ب بهونه درس بود در واقع میخاستم ا/ت رو ببینم چون واقعا دیگ نمیتونستم دلتنگیمو برطرف کنم فقط باید میدیدمش تا میتونستم از اون حس مزخرفی ک بعد از ندیدنش برام پیش اومد فرار کنم
اونقدری وابستش شدم ک هرچ زودتر میخام بهش اعتراف کنم اما....
پارت ² ـــ♡ـــ
(@niayeshnazarii8 🥺❤✊🏻: درخواستی)
ویو ا/ت:
از روی صندلیم بلند شدم کتابام رو مرتب کردم و رفتم توی آشپزخونه
بغیر از سوپ تصمیم گرفتم یکم بولگوکی کیمباپ هم براش درست کنم خیلی دوسش داره
مشغول درست کردن شدم ک زنگ در ب صدا در اومد
بدو بدو رفتم سمت در وقتی درو باز کردم دیدم هیون یو با یکی از دوستاش اومده خونه
هیون یو: سلام عابجی گلم چطوری
ا/ت: سلام داداشی سلام هیونگ
نامجون: سلام ا/ت ببخشید اینوقت شب مزاحم شدم
ا/ت: نبابا چ مزاحمتی بفرمایید لطفا داخل دم در بده
حیح احتمالا هیونگ اومده باز با هیون یو درس بخونن بازم خوبه حداقل میتونم ازش توی بعضی از درسام کمک بگیرم....
ب سمت آشپزخونه رفتم تا براشون قهوه بیارم....
ویو نامجون:
از وقتی ا/ت رو دیدم تا الان سه روز میگذره واقعا دلم براش تنگ شده بود
راستش از وقتی ک با داداشش دوست شدم خیلی وقته میگذره تقریبا میشه گفت با هم خیلی خیلی صمیمیم با ا/ت هم همینطور ولی غیر از اینا...
راستش من.... ع... عاشقش شدم..
از وقتی ک دیدمش خیلی روش احساس مسئولیت میکنم
هر وقت میبینمش قند تو دلم اب میشه
امروز ک با هیون یو اومدیم خونشون ب بهونه درس بود در واقع میخاستم ا/ت رو ببینم چون واقعا دیگ نمیتونستم دلتنگیمو برطرف کنم فقط باید میدیدمش تا میتونستم از اون حس مزخرفی ک بعد از ندیدنش برام پیش اومد فرار کنم
اونقدری وابستش شدم ک هرچ زودتر میخام بهش اعتراف کنم اما....
۱۴.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.