خاطرات من توی آرک (پارت ۱۸) : حافظم ...
سال ۲۰۲۳ :
شدو :
سونیک تمام مدت بهم نگاه میکرد . وقتی آخرین لقمهی املتمو خوردم ، آروم از صندلی بلند میشمو رو به همه میگم :( ممنون خوش مزه بود . )
سونیک با جدیت - وایسا کارت دارم !
و بازومو میکشه . از پله ها میره بالا . دنبالش میرم . وقتی میریم تو اتاق سونیک ، یهو درو میبنده و منو میکوبه تو در . زیر لب میکم :( دردم گرفت . )
سونیک با عصبانیت - به درک ! اومدم یه چیزی ازت بپرسم .
دستشو دور شقیقه هام میکشه و با لحن عجیبی میگه :( از کی تا حالا ... اینقدر منحرف شدی ؟ ) لبام به لبخند باز میشه و با خنده میگم :( نه که خودت اصلا منحرف نیستی ! تو حتی از منم بدتری سون . ) همونجور که حدس میزدم سرخ شد .
سونیک با خجالت - من دوست دارم ...
و سرشو رو شقیقه هام گذاشتو آروم خور خور کرد .
من با نجوا - منم ازت بدم نمیاد . اما سونیک ...
سرشو از روی شقیقه هام بر میداره و با ناامیدی لباشو میگزه :( درکت میکنم ... منو تو به هم نمیاییم . هر موقع نظرت عوض شد ... )
من با جدیت - کس دیگه ای رو دوست دارم ...
دروغ . اولین دروغی که به سونیک گفتم . دیدم چشماشو بستو با دردی عجیب گفت :( من فراموشت نمیکنم . هیچوقت نمیکنم . ) و آروم گوشه ی لبمو میبوسه و از اتاق میزنه بیرون . یه آه میکشمو رو به آیینه میگم :( کاش واقعا یکیو دوست داشتم ... کاش سونیک عاشقم نبود ... ) مدت زیادی از اولین ابراز علاقه سونیک به من میگذره . بهش رد دادم . بازم رد دادم . بازم رد . بازم رد ...
سرمو تکون تکون میدمو زیر لب میگم :( عشق مزخرفه . خیلی مزخرفه . ) و من گاهی اوقات برای خوشی سونیک شبا پیشش میخوابم . اما تنها چیزی که عاشقشم اونه .
ماریا ... دلم برات تنگ شده .
لبامو رو هم فشار میدم . یه مدته حافظم برگشته . یعنی گاهی اوقات برمیگرده . و باز میره . و برمیگرده . میره ...
سرمو تکون تکون میدم . لعنتی ! امروز ارائه پروژه دفاع دارم . در اتاقو باز میکنمو زیر لب میگم :( حافظهی من ، یه روزی برگرد که به درد بخوری . ) و یه آه دیگه میکشم .
امیدوارم حداقل ارائمو خوب بدم .
ادامه دارد ...
نویسنده : در اولین فرصت بازم مینویسم .
شدو :
سونیک تمام مدت بهم نگاه میکرد . وقتی آخرین لقمهی املتمو خوردم ، آروم از صندلی بلند میشمو رو به همه میگم :( ممنون خوش مزه بود . )
سونیک با جدیت - وایسا کارت دارم !
و بازومو میکشه . از پله ها میره بالا . دنبالش میرم . وقتی میریم تو اتاق سونیک ، یهو درو میبنده و منو میکوبه تو در . زیر لب میکم :( دردم گرفت . )
سونیک با عصبانیت - به درک ! اومدم یه چیزی ازت بپرسم .
دستشو دور شقیقه هام میکشه و با لحن عجیبی میگه :( از کی تا حالا ... اینقدر منحرف شدی ؟ ) لبام به لبخند باز میشه و با خنده میگم :( نه که خودت اصلا منحرف نیستی ! تو حتی از منم بدتری سون . ) همونجور که حدس میزدم سرخ شد .
سونیک با خجالت - من دوست دارم ...
و سرشو رو شقیقه هام گذاشتو آروم خور خور کرد .
من با نجوا - منم ازت بدم نمیاد . اما سونیک ...
سرشو از روی شقیقه هام بر میداره و با ناامیدی لباشو میگزه :( درکت میکنم ... منو تو به هم نمیاییم . هر موقع نظرت عوض شد ... )
من با جدیت - کس دیگه ای رو دوست دارم ...
دروغ . اولین دروغی که به سونیک گفتم . دیدم چشماشو بستو با دردی عجیب گفت :( من فراموشت نمیکنم . هیچوقت نمیکنم . ) و آروم گوشه ی لبمو میبوسه و از اتاق میزنه بیرون . یه آه میکشمو رو به آیینه میگم :( کاش واقعا یکیو دوست داشتم ... کاش سونیک عاشقم نبود ... ) مدت زیادی از اولین ابراز علاقه سونیک به من میگذره . بهش رد دادم . بازم رد دادم . بازم رد . بازم رد ...
سرمو تکون تکون میدمو زیر لب میگم :( عشق مزخرفه . خیلی مزخرفه . ) و من گاهی اوقات برای خوشی سونیک شبا پیشش میخوابم . اما تنها چیزی که عاشقشم اونه .
ماریا ... دلم برات تنگ شده .
لبامو رو هم فشار میدم . یه مدته حافظم برگشته . یعنی گاهی اوقات برمیگرده . و باز میره . و برمیگرده . میره ...
سرمو تکون تکون میدم . لعنتی ! امروز ارائه پروژه دفاع دارم . در اتاقو باز میکنمو زیر لب میگم :( حافظهی من ، یه روزی برگرد که به درد بخوری . ) و یه آه دیگه میکشم .
امیدوارم حداقل ارائمو خوب بدم .
ادامه دارد ...
نویسنده : در اولین فرصت بازم مینویسم .
۱.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.