پارت ۲۸ (بجای من ببین)
من جام حسابی خوبه این رو گفت و بعد نا پدید شود تهیونگ بر خلاف شب های دیگه رفت و روی تخت روبه سقف اتاق خوابید یکی از دست هاش رو روی چشم هاش گذاشت و اون یکی رو روی شکمش و بلاخره خوابید وقتی بیدار شود با چهره آروم آروم.ت مواجه شود که با یه لبخند دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرده بود تهیونگ محو چهره اون دختر شوده بود اما سریع به خودش آمد و سریع از جاش بلند شود مثل همیشه به اون باغی رفت که با اونسو همیشه باهام بازی میکردن
تهیونگ: اونسووو من دیگه خسته شودم نمیتونم پیدات کنم تو بردی
اونسو : یا تهیونگا چرا بازی رو بهم بریختی تازه داشت بهم خوش میگذشت
تهیونگ: چطوری رفتی بالای اون درخت الان میوفتی مواظب باش ...................آخخخخ دیدی بهت گفتم میوفتی ؟؟
اونسو داشت به پهنای صورت اشک میریخت
اونسو: آییی دستممم درد میکنهههه
تهیونگ: عیب نداره بلند شو بریم پیش طبیب جانگ اون حتمی دستتو خوب میکنه
تهیونگ با یاد آوری اون صحنه ها لبخندی روی لبش نقش بست با آبی که مثل چشمه بود صورتش رو و دستش رو شست رفت روی اون تاپ همیشگی نشست که یاد ا.ت فتاد اون با خودش درگیر بود
نه نه تهیونگ نباید دویاره عاشق میشود اون از عشق متنفر بود چی باعث شوده بود اون اینقدر درگیر باشه ؟؟؟؟ جوابش مشخصه اون فقط ا.ت بود خودش هم نمیدونست چرا چون شبیه اونسو بود بهش دل بست ؟؟ با صدا ا.ت از فکر بیرون آمد اما بهش توجه نکرد
ا.ت : توهم اینجایی ؟؟
ا.ت چطوری میای و اینجا میشینی ؟؟
حوصلت سر نمیره ؟؟؟
......نمیخوای جواب بدی
ا.ت جلو رفت و تهیونگ که روی تاپ نشسته بود رو حول داد تهیونگ توی یک شک چند ثانیه ای فرو رفت اما بهش عادت کرد ا.ت همینطور که داشت حول میداد رفت جلوی تاپ و و تاپ رو با دست هاش نگه داشت رفت جلوی صورت تهیونگ
ا.ت : با من حرف نمیزنی ؟؟
چرااا؟
مگه دیشب باهم قرار نذاشتیم ؟؟
تهیونگ از روی تاپ بلند شود و ات رو به عقب حول آرومی داد
تهیونگ: من قراری نگذاشتم تو برای خودت توی ذهنت خیال بافی کردی من فقط برات یه داستان غم انگیز گفتم این تو بودی که برای خودت بریدی و دوختی
ا. ت : من که ازت خواهش کردم بهت گفتم شاید بتونم کمکت کنم
تهیونگ به طرف قصر حرکت کرد که ا.ت سر راهش سبز شود (یاد خر شرک افتادم اون قسمتش 😂)
ا.ت سریع تهیونگ رو بقل کرد تهیونگ بارای عادی شوده بود این کار های ا.ت
ا.ت : آقای کیم یادتون میاد بهتون چیگفتم ؟؟؟
هروقت آشفته بودین قلب من برای خدمت گذاری به شما حاضره الان شما ؟؟ ..... چرا آشفته هستین
من دارم اینو حس میکنم لطفا بهم بگید
تهیونگ: اونسووو من دیگه خسته شودم نمیتونم پیدات کنم تو بردی
اونسو : یا تهیونگا چرا بازی رو بهم بریختی تازه داشت بهم خوش میگذشت
تهیونگ: چطوری رفتی بالای اون درخت الان میوفتی مواظب باش ...................آخخخخ دیدی بهت گفتم میوفتی ؟؟
اونسو داشت به پهنای صورت اشک میریخت
اونسو: آییی دستممم درد میکنهههه
تهیونگ: عیب نداره بلند شو بریم پیش طبیب جانگ اون حتمی دستتو خوب میکنه
تهیونگ با یاد آوری اون صحنه ها لبخندی روی لبش نقش بست با آبی که مثل چشمه بود صورتش رو و دستش رو شست رفت روی اون تاپ همیشگی نشست که یاد ا.ت فتاد اون با خودش درگیر بود
نه نه تهیونگ نباید دویاره عاشق میشود اون از عشق متنفر بود چی باعث شوده بود اون اینقدر درگیر باشه ؟؟؟؟ جوابش مشخصه اون فقط ا.ت بود خودش هم نمیدونست چرا چون شبیه اونسو بود بهش دل بست ؟؟ با صدا ا.ت از فکر بیرون آمد اما بهش توجه نکرد
ا.ت : توهم اینجایی ؟؟
ا.ت چطوری میای و اینجا میشینی ؟؟
حوصلت سر نمیره ؟؟؟
......نمیخوای جواب بدی
ا.ت جلو رفت و تهیونگ که روی تاپ نشسته بود رو حول داد تهیونگ توی یک شک چند ثانیه ای فرو رفت اما بهش عادت کرد ا.ت همینطور که داشت حول میداد رفت جلوی تاپ و و تاپ رو با دست هاش نگه داشت رفت جلوی صورت تهیونگ
ا.ت : با من حرف نمیزنی ؟؟
چرااا؟
مگه دیشب باهم قرار نذاشتیم ؟؟
تهیونگ از روی تاپ بلند شود و ات رو به عقب حول آرومی داد
تهیونگ: من قراری نگذاشتم تو برای خودت توی ذهنت خیال بافی کردی من فقط برات یه داستان غم انگیز گفتم این تو بودی که برای خودت بریدی و دوختی
ا. ت : من که ازت خواهش کردم بهت گفتم شاید بتونم کمکت کنم
تهیونگ به طرف قصر حرکت کرد که ا.ت سر راهش سبز شود (یاد خر شرک افتادم اون قسمتش 😂)
ا.ت سریع تهیونگ رو بقل کرد تهیونگ بارای عادی شوده بود این کار های ا.ت
ا.ت : آقای کیم یادتون میاد بهتون چیگفتم ؟؟؟
هروقت آشفته بودین قلب من برای خدمت گذاری به شما حاضره الان شما ؟؟ ..... چرا آشفته هستین
من دارم اینو حس میکنم لطفا بهم بگید
۱۳۷.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.