🖤 بلک گرل 🖤 پارت ۲۲🩶🩶🩶🩶
🖤 بلک گرل 🖤 پارت ۲۲🩶🩶🩶🩶
مایکی : چرا توکا چانو بغل میکنی
اما : خب معلومه چون خواهر خودمه
مایکی : نخیر نباید با مهمونت اینجوری رفتار کنی
اما : مایکی برو تو اتاقت ما حرفای دخترونه داریم
مایکی : چی
اما : مایکیییی
مایکی : باشه رفتم اه
مایکی میرود
توکا : شما همیشه اینجوری با هم رفتار میکنید
اما : اره مگه تو اینجوری نیستی
توکا : 😄خب من هر کاری میکنم که از شو محافظت کنم دیگه باهاش دعوا نمیکنم
اما : مگه با مایکی زندگی کردن آرامش داره 😮💨
توکا : ولش اما راستی تو معمولاً چی کار میکنی
اما : من همیشه ی خدا دارم برای مایکی دوریاکی میخرم
توکا : خب چرا براش درست نمی کنی اینجوری خرجش کم تره
اما : مایکی حد و حدود رو نمیشناسه فقط میخوره
توکا : خب بیا من کمکت میکنم درست کنی تا توهم پولات سالم بمونن
اما : نه توکا چان نباید این کارو بکنی
توکا : اشکال نداره بیا درست کنیم
نیم ساعت بعد
اما : واو چقدر قشنگن😍
توکا : واقعا من فکر کنم ریدم 😑
اما : خیلی قشنگه میتونم بخورم
توکا : حتما ولی اگه بد بود دیگه
اما : چقدرررر خوشمزستتتتتتتت
مایکی تا خوشمزه رو شنید بدو بدو از اتاقش اومد بیرون
اما : مایکی نگاه کن
مایکی : اینا مال منهههه
اما : نه منم میخورم
مایکی یکی برمیداره و میخوره
مایکی : این این
توکا : خیلی بده
مایکی : فوقالعاده است از اونای بیرونم بهتره 😋
اما : توکا چان دست پوختت محشره
توکا : مرسی
اما : ساعتو نگاه من کم کم باید غذا درست کنم توکا چان برای غذا میمونی
توکا : ممنونم ولی شو تنها خونست باید برم
اما : خب اونم میاریم
توکا : آخه درس داره منم مرسی یه روز دیگه
اما : باشه 🥺
توکا و مایکی داشتن فیلم نگاه میکردن و اما هم داشت آشپزی میکرد که صدای زنگ در میاد
اما : مایکی درو باز کن
مایکی : باوشه
مایکی درو باز میکنه که
شینجیرو : سلام مایکی
مایکی : سلام
شینجیرو: کسی اومده آخه این کفشها مال اما نیست
مایکی : اگه بدونی کی اینجاست
شین : مگه کی
ویو راوی
شین رفت داخل و با دیدین توکا موند
توکا بلند میشود : سلام ببخشید که مزاحم شدم
شینجیرو بیهوش میشود
توکا: چی شددددد
مایکی : ای وای دوباره این مرد
توکا : مایکی اینجا چه خبره
مایکی : هیچی نشده توکا چان نگران نباش
توکا میره آشپزخونه
توکا : اما میشه یه لیوان آب بدی
اما : حتما
توکا : اما چان میگم داداشت بیهوش شد همیشه اگه یه نفر بیهوش میشه اینقدر ریلکسید
اما : آها شین همیشه وقتی تورو توی تلویزیون هم میدید بیهوش میشد
توکا: منطقیه
از زبان توکا
خب الان میخاستم که دستمو ببرم داخل آب و یکم از اونو با دستم بریزم رو صورتش که مایکی همه ی لیوانو گرفت و خالی کرد رو سرش و بیدار شد
توکا : امممم لازم نبود همشو خالی کنی
ادامه دارد 🩵
مایکی : چرا توکا چانو بغل میکنی
اما : خب معلومه چون خواهر خودمه
مایکی : نخیر نباید با مهمونت اینجوری رفتار کنی
اما : مایکی برو تو اتاقت ما حرفای دخترونه داریم
مایکی : چی
اما : مایکیییی
مایکی : باشه رفتم اه
مایکی میرود
توکا : شما همیشه اینجوری با هم رفتار میکنید
اما : اره مگه تو اینجوری نیستی
توکا : 😄خب من هر کاری میکنم که از شو محافظت کنم دیگه باهاش دعوا نمیکنم
اما : مگه با مایکی زندگی کردن آرامش داره 😮💨
توکا : ولش اما راستی تو معمولاً چی کار میکنی
اما : من همیشه ی خدا دارم برای مایکی دوریاکی میخرم
توکا : خب چرا براش درست نمی کنی اینجوری خرجش کم تره
اما : مایکی حد و حدود رو نمیشناسه فقط میخوره
توکا : خب بیا من کمکت میکنم درست کنی تا توهم پولات سالم بمونن
اما : نه توکا چان نباید این کارو بکنی
توکا : اشکال نداره بیا درست کنیم
نیم ساعت بعد
اما : واو چقدر قشنگن😍
توکا : واقعا من فکر کنم ریدم 😑
اما : خیلی قشنگه میتونم بخورم
توکا : حتما ولی اگه بد بود دیگه
اما : چقدرررر خوشمزستتتتتتتت
مایکی تا خوشمزه رو شنید بدو بدو از اتاقش اومد بیرون
اما : مایکی نگاه کن
مایکی : اینا مال منهههه
اما : نه منم میخورم
مایکی یکی برمیداره و میخوره
مایکی : این این
توکا : خیلی بده
مایکی : فوقالعاده است از اونای بیرونم بهتره 😋
اما : توکا چان دست پوختت محشره
توکا : مرسی
اما : ساعتو نگاه من کم کم باید غذا درست کنم توکا چان برای غذا میمونی
توکا : ممنونم ولی شو تنها خونست باید برم
اما : خب اونم میاریم
توکا : آخه درس داره منم مرسی یه روز دیگه
اما : باشه 🥺
توکا و مایکی داشتن فیلم نگاه میکردن و اما هم داشت آشپزی میکرد که صدای زنگ در میاد
اما : مایکی درو باز کن
مایکی : باوشه
مایکی درو باز میکنه که
شینجیرو : سلام مایکی
مایکی : سلام
شینجیرو: کسی اومده آخه این کفشها مال اما نیست
مایکی : اگه بدونی کی اینجاست
شین : مگه کی
ویو راوی
شین رفت داخل و با دیدین توکا موند
توکا بلند میشود : سلام ببخشید که مزاحم شدم
شینجیرو بیهوش میشود
توکا: چی شددددد
مایکی : ای وای دوباره این مرد
توکا : مایکی اینجا چه خبره
مایکی : هیچی نشده توکا چان نگران نباش
توکا میره آشپزخونه
توکا : اما میشه یه لیوان آب بدی
اما : حتما
توکا : اما چان میگم داداشت بیهوش شد همیشه اگه یه نفر بیهوش میشه اینقدر ریلکسید
اما : آها شین همیشه وقتی تورو توی تلویزیون هم میدید بیهوش میشد
توکا: منطقیه
از زبان توکا
خب الان میخاستم که دستمو ببرم داخل آب و یکم از اونو با دستم بریزم رو صورتش که مایکی همه ی لیوانو گرفت و خالی کرد رو سرش و بیدار شد
توکا : امممم لازم نبود همشو خالی کنی
ادامه دارد 🩵
۴.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.