پارت ۳۹
پارت ۳۹
سوار ماشین شدم همه چی رو چک کردن و راه افتادن این بار جیمین پشت فرمون نشست و ا.ت داخل اسلحه ها داشت تیر مینداخت و بد جور مشغول بود
از شهر خارج شدن و الان دیگه تنها بودن و راحت بودن
ا.ت:به نظرت مجبور میشیم از اسلحه استفاده کنیم؟
جیمین:به احتمال زیاد آره
جیمین چرا میپرسی؟
ا.ت:چون از این سکوت بدم میاد
جیمین: توی فکر رفت
ا.ت:داشت زیر لب با خودش حرف میزد
جیمین: هومی کرد
جیمین:قهوه ی سرد توی داشتبرد هست بردار
چشمای ا.ت برق زد.
ا.ت:جدی؟؟
جیمین:آره
ا.ت:سریع قهوه رو برداشت و دیدی به غیر از اونی که توی دستشه سه تا دیگه قهوه هست و با خوشحالی قهوه اش رو نوشید
جیمین:خندید و یکم سرعتش رو بیشتر کرد
ا.ت:قهوه اش رو تموم کرد و به بیرون خیره شد هوا روشن بود و این باعث میشد ا.ت نتونه جلوی لبخندش رو بگیره و همین هم باعث تپش قلب جیمین میشد.
نزدیک های غروب به کلاب مورد نظر رسیدن ا.ت و جیمین اسلحه هاشونو توی کمر شلوار داخل کت شون گذاشتن و دارد کلاب شدن در واقع جیمین بیشتر حواسش به ا.ت بود ا.ت پشت میز نشست و جیمین کنارش سرپا موند و هردو هات بودن..
ا.ت:خب برا چی گفتین بیام؟
باب:به خانم کیم شخصا تشریف آوردین
ا.ت:اوم..فوضولی نکن حرفت رو بزن
باب:یک معامله ی ۱۲ میلیاردی چطوره؟
ا.ت:چی به من میرسه؟
باب:اسلحه،ثروت،قدرت
ا.ت:از نظر من نمیارزه
باب:چرا؟
ا.ت:یک سیگار روی لبش میزاره و جیمین روشنش میکنه
ا.ت:از نظر من نمیارزه
ا.ت:من این همه پول خرج کنم که چی؟
ا.ت:این معامله فسخه
به جیمین اشاره میکنه و که برن بلند میشه و جیمین پشت سرش میره و باهم از اونجا خارج میشن. ا.ت یک پُک دیگه از سیگارش میزنه و زیر پاش لهش میکنه و سوار ماشین میشه و جیمین هم پشت فرمون و میرن به سمت ساحل چون ا.ت نیاز داشت آروم شه..
ادامه دارد..
سوار ماشین شدم همه چی رو چک کردن و راه افتادن این بار جیمین پشت فرمون نشست و ا.ت داخل اسلحه ها داشت تیر مینداخت و بد جور مشغول بود
از شهر خارج شدن و الان دیگه تنها بودن و راحت بودن
ا.ت:به نظرت مجبور میشیم از اسلحه استفاده کنیم؟
جیمین:به احتمال زیاد آره
جیمین چرا میپرسی؟
ا.ت:چون از این سکوت بدم میاد
جیمین: توی فکر رفت
ا.ت:داشت زیر لب با خودش حرف میزد
جیمین: هومی کرد
جیمین:قهوه ی سرد توی داشتبرد هست بردار
چشمای ا.ت برق زد.
ا.ت:جدی؟؟
جیمین:آره
ا.ت:سریع قهوه رو برداشت و دیدی به غیر از اونی که توی دستشه سه تا دیگه قهوه هست و با خوشحالی قهوه اش رو نوشید
جیمین:خندید و یکم سرعتش رو بیشتر کرد
ا.ت:قهوه اش رو تموم کرد و به بیرون خیره شد هوا روشن بود و این باعث میشد ا.ت نتونه جلوی لبخندش رو بگیره و همین هم باعث تپش قلب جیمین میشد.
نزدیک های غروب به کلاب مورد نظر رسیدن ا.ت و جیمین اسلحه هاشونو توی کمر شلوار داخل کت شون گذاشتن و دارد کلاب شدن در واقع جیمین بیشتر حواسش به ا.ت بود ا.ت پشت میز نشست و جیمین کنارش سرپا موند و هردو هات بودن..
ا.ت:خب برا چی گفتین بیام؟
باب:به خانم کیم شخصا تشریف آوردین
ا.ت:اوم..فوضولی نکن حرفت رو بزن
باب:یک معامله ی ۱۲ میلیاردی چطوره؟
ا.ت:چی به من میرسه؟
باب:اسلحه،ثروت،قدرت
ا.ت:از نظر من نمیارزه
باب:چرا؟
ا.ت:یک سیگار روی لبش میزاره و جیمین روشنش میکنه
ا.ت:از نظر من نمیارزه
ا.ت:من این همه پول خرج کنم که چی؟
ا.ت:این معامله فسخه
به جیمین اشاره میکنه و که برن بلند میشه و جیمین پشت سرش میره و باهم از اونجا خارج میشن. ا.ت یک پُک دیگه از سیگارش میزنه و زیر پاش لهش میکنه و سوار ماشین میشه و جیمین هم پشت فرمون و میرن به سمت ساحل چون ا.ت نیاز داشت آروم شه..
ادامه دارد..
۳.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.