تک پارتی
(وقتی پریودی و درد داری و سرکاری و هیونجین میدونست و.....)
سلام من زن هیونجین هستم هیونجین جدیدا داره روی کارای کامبک جدیدش کار میکنه و سرش شلوغه منم بخاطر اینکه طراح مدم و معروفم باید همیشه طرح لباس بدم تا سهام شرکت پایین نیاد امروز هیونجین دوساعت دیرتر میرفت با درد شدیدی از خواب بیدار شدی و دیدی توی وان حمومی و دیدی پر از خونه تازه یادت اومد چه اتفاقی افتاده پس سریع بلند شدی حموم بوی گند میداد حالت واقعا بد بود و ساعتی نداشتی که ببینی ساعت چنده آب داغ رو باز کردی و خودت زیر دلت رو ماساژ دادی چون درد شدیدی داشتی تموم نمیشود تصمیم گرفتی بیرون بیای خودت هم باورت نمیشد توی حموم خوابت برده خیلی عجیب بود خندت گرفت که با تیری که زیر دلت کشید بدجوری درد گرفت آمدی بیرون که با هیونجی که سرش رو با دستاش گرفته بود مواجه شدی تعجب کردی ولی اهمیت ندادی
ولی هیونجین گفت
هیونجین:دلت درد میکنه بیب
توقع داشتی شاکی بشه و یا بخواد فکر بدی بکنه ولی با حرفی که زد لبخندی زدی و گفتی
آت :خیلی خیلی زیاد در حدی که همین الان بیهوش میشم
هیونجین تورو روی تخت گذاشت و سوپی که از قبل گرم کرده بود رو بهت داد واقعا اون زمان درمان خوبی برای درد بود پس همینطور تا آخرش رو بهت داد که خواست آخرین قاشق رو پر کنه که گفتی
آت :چاگی من دارم میترکم
هیونجین لبخندی زد و تو گفتی
آت :ببخشید که باعث شدم نگرانم بیش چاگی چیزی نیست من خوبم استراحت کن مطمئنم خسته ای
هیومجین لامپ کنار تختش رو خاموش کرد و گفت
هیونجین :من تا تورو دارم نیازی به کس دیگه ای ندارم استراحت کن بیب اون شب یک شب خوب بود اون تا یک هفته مرخصی گرفت و تمام وقتش رو برای زندگیش اختصاص داد.
سلام من زن هیونجین هستم هیونجین جدیدا داره روی کارای کامبک جدیدش کار میکنه و سرش شلوغه منم بخاطر اینکه طراح مدم و معروفم باید همیشه طرح لباس بدم تا سهام شرکت پایین نیاد امروز هیونجین دوساعت دیرتر میرفت با درد شدیدی از خواب بیدار شدی و دیدی توی وان حمومی و دیدی پر از خونه تازه یادت اومد چه اتفاقی افتاده پس سریع بلند شدی حموم بوی گند میداد حالت واقعا بد بود و ساعتی نداشتی که ببینی ساعت چنده آب داغ رو باز کردی و خودت زیر دلت رو ماساژ دادی چون درد شدیدی داشتی تموم نمیشود تصمیم گرفتی بیرون بیای خودت هم باورت نمیشد توی حموم خوابت برده خیلی عجیب بود خندت گرفت که با تیری که زیر دلت کشید بدجوری درد گرفت آمدی بیرون که با هیونجی که سرش رو با دستاش گرفته بود مواجه شدی تعجب کردی ولی اهمیت ندادی
ولی هیونجین گفت
هیونجین:دلت درد میکنه بیب
توقع داشتی شاکی بشه و یا بخواد فکر بدی بکنه ولی با حرفی که زد لبخندی زدی و گفتی
آت :خیلی خیلی زیاد در حدی که همین الان بیهوش میشم
هیونجین تورو روی تخت گذاشت و سوپی که از قبل گرم کرده بود رو بهت داد واقعا اون زمان درمان خوبی برای درد بود پس همینطور تا آخرش رو بهت داد که خواست آخرین قاشق رو پر کنه که گفتی
آت :چاگی من دارم میترکم
هیونجین لبخندی زد و تو گفتی
آت :ببخشید که باعث شدم نگرانم بیش چاگی چیزی نیست من خوبم استراحت کن مطمئنم خسته ای
هیومجین لامپ کنار تختش رو خاموش کرد و گفت
هیونجین :من تا تورو دارم نیازی به کس دیگه ای ندارم استراحت کن بیب اون شب یک شب خوب بود اون تا یک هفته مرخصی گرفت و تمام وقتش رو برای زندگیش اختصاص داد.
۵.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.