bad girl p: 90
مینهو: تموم که شد اولین نفر من باید بشنومش
هانا: جای سویون و ووجین خیلی خالیه
جیمین: ارع خیلی جاشون خالیه
نامی: فردا، پس فردا برمیگردن
کوک: سوهیون کجاس؟
سوآ: خوابوندمش
کوک از پشت جوری محکم بغلم کرده بود انگار میخواستم فرار کنم
شوگا: بریم بخوابیم خوابم میاد
هانا: راس میگه
همه: باشه
1هفته بعد
بابام و عمو وودوک ی مهمونی گرفته بودن ک نمیدونم واسه چی بود الانم همه اونجاییم بابا و عمو وودوک داشتن سخنرانی میکردن
هانا: نامی حالا این مهمونی واسه چیه؟
نامی: نمیدونم فقط انگار ی چیزی درمورد خودمونه
کوک: مثلا چی؟
نامی: فقط میدونم درمورد خودمونه
همینجوری داشتن حرف میزدن به نامی منو کوک گفتن بریم پیششون مام رفتیم کنارشون وایسادیم
وودوک: خب ما این مهمونی رو برای این گرفتیم تا دیگه جانشینامونو انتخاب کنیم
جون کی: درسته کسی که قراره بعد من باند گرگ سیاه رو اداره کنه تنها وارثم دخترم هاناعه
همه مهمونا دست زدن
اگه واقعا اینو میخواستن بگن چرا نگفتن بدونیم
وودوک: و جانشینای باند گل خونی پسرام جونگ کوک و نامجون هستن
دوباره مهمونا دست زدن
هرسه تامون داشتیم با تعجب بابامو عمو وودوکو نگا میکردیم واقعا اگه میخواستن اینو بگن حداقل میگفتن بهمون کع اینطوری تعجب نمیکردیم
بعد20دقیقه سخنرانی تموم شد مام رفتیم پیش بابا اینا
هانا: حداقل میخواستین اینو بگین بهمون میگفتین ک اونجا اینجوری ابرومون نمیرف
کوک: راس میگه داشتیم عینه چی نگاتون میکردیم ابرومون رفـ
وودوک: خواشتیم سوپرایزتون کنیم مگه بد شد
نامی: ابرومون رف جلو اینهمه ادم
جون کی: خیلی سخت میگیرین مگه چیکار کردین ابروتون رف
هانا: عینه بز داشتیم نگاتون میکردیم
نامی: بزو نمیگفتی خوب بود
هانا: واسه مثال ازین بهتر ب ذهنم نرسید
نامی: احسنت فرزندم
هانا: خواهش میکنم بابابزرگ
نامی: بابابزرگ؟ 😳
هانا: عینه بابابزرگا حرف میزنی
هانا: فرزندم(اداشو دراوورد)
نامی: اگه بابابزرگم چطور جرعت میکنی با پدر بزرگت اینجوری حرف بزنی
هانا: چشم بابابزرگ جونم
جون کی: باز شروع کردین؟(خنده)
وودوک: ادم بشو نیستن اخه وسط جمع ادم دعوا میکنه (خنده)
کوک:
هانا: جای سویون و ووجین خیلی خالیه
جیمین: ارع خیلی جاشون خالیه
نامی: فردا، پس فردا برمیگردن
کوک: سوهیون کجاس؟
سوآ: خوابوندمش
کوک از پشت جوری محکم بغلم کرده بود انگار میخواستم فرار کنم
شوگا: بریم بخوابیم خوابم میاد
هانا: راس میگه
همه: باشه
1هفته بعد
بابام و عمو وودوک ی مهمونی گرفته بودن ک نمیدونم واسه چی بود الانم همه اونجاییم بابا و عمو وودوک داشتن سخنرانی میکردن
هانا: نامی حالا این مهمونی واسه چیه؟
نامی: نمیدونم فقط انگار ی چیزی درمورد خودمونه
کوک: مثلا چی؟
نامی: فقط میدونم درمورد خودمونه
همینجوری داشتن حرف میزدن به نامی منو کوک گفتن بریم پیششون مام رفتیم کنارشون وایسادیم
وودوک: خب ما این مهمونی رو برای این گرفتیم تا دیگه جانشینامونو انتخاب کنیم
جون کی: درسته کسی که قراره بعد من باند گرگ سیاه رو اداره کنه تنها وارثم دخترم هاناعه
همه مهمونا دست زدن
اگه واقعا اینو میخواستن بگن چرا نگفتن بدونیم
وودوک: و جانشینای باند گل خونی پسرام جونگ کوک و نامجون هستن
دوباره مهمونا دست زدن
هرسه تامون داشتیم با تعجب بابامو عمو وودوکو نگا میکردیم واقعا اگه میخواستن اینو بگن حداقل میگفتن بهمون کع اینطوری تعجب نمیکردیم
بعد20دقیقه سخنرانی تموم شد مام رفتیم پیش بابا اینا
هانا: حداقل میخواستین اینو بگین بهمون میگفتین ک اونجا اینجوری ابرومون نمیرف
کوک: راس میگه داشتیم عینه چی نگاتون میکردیم ابرومون رفـ
وودوک: خواشتیم سوپرایزتون کنیم مگه بد شد
نامی: ابرومون رف جلو اینهمه ادم
جون کی: خیلی سخت میگیرین مگه چیکار کردین ابروتون رف
هانا: عینه بز داشتیم نگاتون میکردیم
نامی: بزو نمیگفتی خوب بود
هانا: واسه مثال ازین بهتر ب ذهنم نرسید
نامی: احسنت فرزندم
هانا: خواهش میکنم بابابزرگ
نامی: بابابزرگ؟ 😳
هانا: عینه بابابزرگا حرف میزنی
هانا: فرزندم(اداشو دراوورد)
نامی: اگه بابابزرگم چطور جرعت میکنی با پدر بزرگت اینجوری حرف بزنی
هانا: چشم بابابزرگ جونم
جون کی: باز شروع کردین؟(خنده)
وودوک: ادم بشو نیستن اخه وسط جمع ادم دعوا میکنه (خنده)
کوک:
۱۶.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.