عشق ناخواسته part اخر
پرستار بعد از چند مین بچه ها رو اورد
پدراشونم برای دیدن بچه به اتاق اومدن
واقعا دوتا پسر و دختر خیلی خوشگل و کیوت بودن
بلاخره دایون هوسوک هم صاحب دوتا بچه ی خوشگل شدن و اونا رو خیلی دوست داشتن
بعد از چند روز دایون و هوسوک به خونه ی خودشون برگشتن
از زبان دایون
واقعا نگهداری از دوتا بچه کار خیلی سختی هست ولی با کمک هوسوک کار اسون تریه
بچه ها رو خوابوندم و رفتم توی اتاق مشترکمون پیش هوسوک دیدم که روی تخت منتظر من نشسته
دایون ـ هنوز که نخوابیدی
هوسوک ـ بدون تو خوابم نمیبره
دایون ـ وای خوابوندن بچه ها کار سختی بود
هوسوک ـ اره ولی الا منم خیلی خوابم میاد پس بیا بخوابیم
دایون ـ باشه
و دایون رفت توی بعل هوسوک. خودش رو جا داد
دایون ـ کی فکرش رو می کرد منو تو باهم اونجوری اشنا بشیم و همچین زندگی رو شروع کنیم و اینقدر عاشق هم بشیم
هوسوک ـ هیچ عشقی از قبل برنامه ریزی شده نیست
عشق ما هم مثل بقیه ی عشق ها ناخواسته بوده
من تو فقط برای معموریت باهم اشنا شدیم و فقط قرار بود باهم فقط یه معموریت رو انجام بدیم ولی اتفاقاتی که برامون افتاد باعث شد که منو تو بیشتر بهم نزیدیک بشیم مثلا همون خیانت لی ها
یا همون جانگ بورا
هر کدوم از این ادما نقش مهمی توی عشق ما داشتن
اگه اونا سیع نمی کردن که ما رو از هم جدا کنن شاید الا عشق ما اینقدر قوی نمی شد
دایون ـ اره حق با تو هست ولی واقعا خوشحالم که عاشق همچین کسی شدم و باهاش همچین زندگی شیرینی رو اغاز کردم
هوسوک ـ اره بیبی همه ی حرف های من درسته حالا هم بخواب باشه
ولی دایون زود تر از حرف هوسوک خـابش برده بود و وقتی هوسوک متوجه ی این اتفاق شد لبخند شیرینی زد و اونم به خواب شیرینی فرو رفت
سخن پایانی
بلاخره این دو عاشق هم بهم رسیدن و تونستن زندگی شیرینی رو در کنار هم بسازن
اونا صاحب دوتا بچه ی خوشگل و کیوت شدن
و باهم یه خانواده ی چهار نفره ساختن و تونستن تا اخر عمر به خوبی در کنا هم زندگی کنن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها امید وارم از این رمان خوشتون اومده باشه
و ممنونم تا اخرش باهام همراه بودین
سیع کردم برای اخرش پایان خوبی رو در پیش بگیرم
منتظر داستان بعدی باشید
اگه نظری راجب این رمان داشتین میتونید تووی کامنتا یا به صورت ناشناس توی ناشناسم بگید
پدراشونم برای دیدن بچه به اتاق اومدن
واقعا دوتا پسر و دختر خیلی خوشگل و کیوت بودن
بلاخره دایون هوسوک هم صاحب دوتا بچه ی خوشگل شدن و اونا رو خیلی دوست داشتن
بعد از چند روز دایون و هوسوک به خونه ی خودشون برگشتن
از زبان دایون
واقعا نگهداری از دوتا بچه کار خیلی سختی هست ولی با کمک هوسوک کار اسون تریه
بچه ها رو خوابوندم و رفتم توی اتاق مشترکمون پیش هوسوک دیدم که روی تخت منتظر من نشسته
دایون ـ هنوز که نخوابیدی
هوسوک ـ بدون تو خوابم نمیبره
دایون ـ وای خوابوندن بچه ها کار سختی بود
هوسوک ـ اره ولی الا منم خیلی خوابم میاد پس بیا بخوابیم
دایون ـ باشه
و دایون رفت توی بعل هوسوک. خودش رو جا داد
دایون ـ کی فکرش رو می کرد منو تو باهم اونجوری اشنا بشیم و همچین زندگی رو شروع کنیم و اینقدر عاشق هم بشیم
هوسوک ـ هیچ عشقی از قبل برنامه ریزی شده نیست
عشق ما هم مثل بقیه ی عشق ها ناخواسته بوده
من تو فقط برای معموریت باهم اشنا شدیم و فقط قرار بود باهم فقط یه معموریت رو انجام بدیم ولی اتفاقاتی که برامون افتاد باعث شد که منو تو بیشتر بهم نزیدیک بشیم مثلا همون خیانت لی ها
یا همون جانگ بورا
هر کدوم از این ادما نقش مهمی توی عشق ما داشتن
اگه اونا سیع نمی کردن که ما رو از هم جدا کنن شاید الا عشق ما اینقدر قوی نمی شد
دایون ـ اره حق با تو هست ولی واقعا خوشحالم که عاشق همچین کسی شدم و باهاش همچین زندگی شیرینی رو اغاز کردم
هوسوک ـ اره بیبی همه ی حرف های من درسته حالا هم بخواب باشه
ولی دایون زود تر از حرف هوسوک خـابش برده بود و وقتی هوسوک متوجه ی این اتفاق شد لبخند شیرینی زد و اونم به خواب شیرینی فرو رفت
سخن پایانی
بلاخره این دو عاشق هم بهم رسیدن و تونستن زندگی شیرینی رو در کنار هم بسازن
اونا صاحب دوتا بچه ی خوشگل و کیوت شدن
و باهم یه خانواده ی چهار نفره ساختن و تونستن تا اخر عمر به خوبی در کنا هم زندگی کنن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها امید وارم از این رمان خوشتون اومده باشه
و ممنونم تا اخرش باهام همراه بودین
سیع کردم برای اخرش پایان خوبی رو در پیش بگیرم
منتظر داستان بعدی باشید
اگه نظری راجب این رمان داشتین میتونید تووی کامنتا یا به صورت ناشناس توی ناشناسم بگید
۲۰.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.