تکپارتی اولین دیدار
*ویو .....*
هوووففف نفسم..در..نمیاد..عایششش
گمم کردن؟ آخیششش
من اگه ازدواج کنم ات نیستم!
حیحی جالبه عاا
یه دختر با لباس عروس تو پیاده رو میره:)
&: آره واقعا جالبه:/
ات: هینننن بلند فکر کردم؟ تو کیای؟
&: آره بلند بود من جئون جونگ کوکم و شما؟
چقد یهویی! فکر نکنم خطرناک باشه
ات: ات، لی ات
تا خواست حرف بزنه سریع گفتم: خب دیه آشنا شدیممم حالا عیسی به راه خود موسی به راه خود
کوک: اون دین بودااا
ات: حالا هرچی:/
و شروع کردم راهمو ادامه دادن
اونم باهام هم قدم شد منتها توی چند ثانیه انقد جلو رفته بود که نمی دیدمش:| هعییی گوزگار ینی چیزه روزگار هعیییی
*چند مین بعد*
دیرین دیرین...
بازم شراره همه رو دیوونه کردهههه
مامانش موهاشو عروسکی شون-
+: عووو خانوم خوشگله تنهایی؟
×: میتونیم از تنهایی درت بیارییممم ...با لحن مستیه حرفاشون...
÷: با چاشنی یهه شب فراموشش نشدنییهههع
ات: نع ممنون الفراااااااااررررررررررر یاخداااا عرررررر
آخه کیو دیدی با لباس عروس بدوعه که منم دومیش باشممممم خیابون چرا انقد خلوتهههه اینا چرا ول نمیکننننن هنوز دنبالمن؟ عرررر
عه اون همون پسره نیس؟ اسمش چی بید؟ هعب هرچه باداباد
سمتش دوییدم و بغلش کردم.
ات: عه جوگنوکااا اینجا چیکار میکنیییی؟؟؟
با چشمام به پشت سرم اشاره کردم
کوک: خب دیه رفتن ولم کن -_-
ات: اهم چیزه مرسی
کوک: اسم منم جونگ کوکعه نه جوگنوک:/
ات: هیم باشه ...با قیافه مظلوم خر شرک...
کوک: شام خوردی؟
ات: هن؟ نههه نمیخواد گشنم نی..
(صدای شکم)
کوک: مث اینکه شکمت نظر دیگه ای داره ...باخنده... بیا بریم این نزدیکیا یه رستوران سنتی خوب هست
ات: هیم باشه
*چندمین بعدتر* *رستوران*
ات و کوک: اهم میگم..
کوک: تو بگو
ات: نه تو بگو
کوک: میشه بدونم با لباس عروس تو خیابونا چیکار میکردی؟
ات: هیمممم..
*فلش بک ویو ات*
پت (پدر تو): ولی و اما نداریم این وصلت صورت میگیره و توهم حق انتخابی نداری!
مت (مادر تو): میدونی این وصلت چقدر به سود شرکته؟ حتی ازدواج من و پدرتم کاری بود!
ات: ولی..
پت: خفه! راننده بیرون منتظرته میری آرایشگاه از اونجا هم مستقیم سالن عروسی
ات: چشم ...قیافه مظلوم خر شرکی...
*بعد آرایشگاه*
حداقل خوبه آرایشمو خودم انتخاب کردم:/
راننده از ماشین پیاده شد و درو برام برام باز کرد
ات: عه گوشیم جا مونده تو سوار شو منم الان میام
راننده: چشم خانم
دو قدم سمت آرایشگاه برداشتمو بعدش شروع کردم تو پیاده رو دوییدن
*پایان فلش بک*
ات: بقیشم که خودت میدونی.
کوک: هیمم جالبه:/
(غذا رو خوردن و از اونجا اومدن بیرون و الان تو پیاده روعن)
هوووففف نفسم..در..نمیاد..عایششش
گمم کردن؟ آخیششش
من اگه ازدواج کنم ات نیستم!
حیحی جالبه عاا
یه دختر با لباس عروس تو پیاده رو میره:)
&: آره واقعا جالبه:/
ات: هینننن بلند فکر کردم؟ تو کیای؟
&: آره بلند بود من جئون جونگ کوکم و شما؟
چقد یهویی! فکر نکنم خطرناک باشه
ات: ات، لی ات
تا خواست حرف بزنه سریع گفتم: خب دیه آشنا شدیممم حالا عیسی به راه خود موسی به راه خود
کوک: اون دین بودااا
ات: حالا هرچی:/
و شروع کردم راهمو ادامه دادن
اونم باهام هم قدم شد منتها توی چند ثانیه انقد جلو رفته بود که نمی دیدمش:| هعییی گوزگار ینی چیزه روزگار هعیییی
*چند مین بعد*
دیرین دیرین...
بازم شراره همه رو دیوونه کردهههه
مامانش موهاشو عروسکی شون-
+: عووو خانوم خوشگله تنهایی؟
×: میتونیم از تنهایی درت بیارییممم ...با لحن مستیه حرفاشون...
÷: با چاشنی یهه شب فراموشش نشدنییهههع
ات: نع ممنون الفراااااااااررررررررررر یاخداااا عرررررر
آخه کیو دیدی با لباس عروس بدوعه که منم دومیش باشممممم خیابون چرا انقد خلوتهههه اینا چرا ول نمیکننننن هنوز دنبالمن؟ عرررر
عه اون همون پسره نیس؟ اسمش چی بید؟ هعب هرچه باداباد
سمتش دوییدم و بغلش کردم.
ات: عه جوگنوکااا اینجا چیکار میکنیییی؟؟؟
با چشمام به پشت سرم اشاره کردم
کوک: خب دیه رفتن ولم کن -_-
ات: اهم چیزه مرسی
کوک: اسم منم جونگ کوکعه نه جوگنوک:/
ات: هیم باشه ...با قیافه مظلوم خر شرک...
کوک: شام خوردی؟
ات: هن؟ نههه نمیخواد گشنم نی..
(صدای شکم)
کوک: مث اینکه شکمت نظر دیگه ای داره ...باخنده... بیا بریم این نزدیکیا یه رستوران سنتی خوب هست
ات: هیم باشه
*چندمین بعدتر* *رستوران*
ات و کوک: اهم میگم..
کوک: تو بگو
ات: نه تو بگو
کوک: میشه بدونم با لباس عروس تو خیابونا چیکار میکردی؟
ات: هیمممم..
*فلش بک ویو ات*
پت (پدر تو): ولی و اما نداریم این وصلت صورت میگیره و توهم حق انتخابی نداری!
مت (مادر تو): میدونی این وصلت چقدر به سود شرکته؟ حتی ازدواج من و پدرتم کاری بود!
ات: ولی..
پت: خفه! راننده بیرون منتظرته میری آرایشگاه از اونجا هم مستقیم سالن عروسی
ات: چشم ...قیافه مظلوم خر شرکی...
*بعد آرایشگاه*
حداقل خوبه آرایشمو خودم انتخاب کردم:/
راننده از ماشین پیاده شد و درو برام برام باز کرد
ات: عه گوشیم جا مونده تو سوار شو منم الان میام
راننده: چشم خانم
دو قدم سمت آرایشگاه برداشتمو بعدش شروع کردم تو پیاده رو دوییدن
*پایان فلش بک*
ات: بقیشم که خودت میدونی.
کوک: هیمم جالبه:/
(غذا رو خوردن و از اونجا اومدن بیرون و الان تو پیاده روعن)
۶.۴k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.