دختری با موی صورتی پارت 10
دامیان : امروز خیلی خوش گذشت عالی بود ،عالی بود،عالی بود ای کاش می شد بیشتر طول بکشه .
(خونه ی آنیا )
آنیا : بیدار شدمو غذا درست کردم و صدای در اومد
(دینگ دینگ .در.)
آنیا : بله ؟
لوید و یور و یوری : ما هستیم
آنیا : سلام مامان ، سلام بابا ، سلام دایی
یوری: سلام آنیا
لوید و یور : سلام عزیزم
آنیا : همه نشستیم و من شروع کردم به حرف زدن ؛ دایی جون میدونستی آدم وقتی عاشق میشه چشماش برق میزنه و رنگی میشه .
یوری : من که باورم نمی شه (با خنده)
(ذهن یوری )
من تا وقتی شما رو دارم به هیچی نیاز ندارم مخصوصا آبجی رو دارم و تا وقتی این ها رو دارم به عشق هیچ نیازی ندارم.
آنیا : صدای در اومد
(دینگ دینگ .در.)
آنیا : بله ؟
فیونا : من هستم
آنیا : سلام ، وقتی درو باز کردم مامان و بابا سلام کردن ولی نمی دونم چرا فیونا وقتی داییم رو دید و داییم فیونا رو دید اون موقع واقعا چشم اون دو تا برق میزد ، خیلی زیبا بود .
(ذهن فیونا )
این مرد واقعا......
(ذهن یوری )
این زن واقعا .......
(ذهن هر دو)
واقعا زیباس
آنیا : یعنی فیونا و داییم همديگر رو ..........
بقیش واسه ی پارت 11 بای بای عزیزان😊🤗☺
(خونه ی آنیا )
آنیا : بیدار شدمو غذا درست کردم و صدای در اومد
(دینگ دینگ .در.)
آنیا : بله ؟
لوید و یور و یوری : ما هستیم
آنیا : سلام مامان ، سلام بابا ، سلام دایی
یوری: سلام آنیا
لوید و یور : سلام عزیزم
آنیا : همه نشستیم و من شروع کردم به حرف زدن ؛ دایی جون میدونستی آدم وقتی عاشق میشه چشماش برق میزنه و رنگی میشه .
یوری : من که باورم نمی شه (با خنده)
(ذهن یوری )
من تا وقتی شما رو دارم به هیچی نیاز ندارم مخصوصا آبجی رو دارم و تا وقتی این ها رو دارم به عشق هیچ نیازی ندارم.
آنیا : صدای در اومد
(دینگ دینگ .در.)
آنیا : بله ؟
فیونا : من هستم
آنیا : سلام ، وقتی درو باز کردم مامان و بابا سلام کردن ولی نمی دونم چرا فیونا وقتی داییم رو دید و داییم فیونا رو دید اون موقع واقعا چشم اون دو تا برق میزد ، خیلی زیبا بود .
(ذهن فیونا )
این مرد واقعا......
(ذهن یوری )
این زن واقعا .......
(ذهن هر دو)
واقعا زیباس
آنیا : یعنی فیونا و داییم همديگر رو ..........
بقیش واسه ی پارت 11 بای بای عزیزان😊🤗☺
۱.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.