𝒯𝒽ℯ ℴ𝓃𝓁𝓎 𝓅𝒽ℴ𝓉ℴ 𝓁ℯ𝒻𝓉 p²
فلش بک ب ۱۴ سال پیش
آچا ویو
(آچا ازاین جا ب بعد +وتهیونگ_)
+تهیونگگگگگگگ*ذوق
+شلام ته ته ژونم برای چی نگفتی ک برگشی از شفر من متجرت بودم *لحن بچگونه و ناراحت
_دلیلی برای توضیح نمیبینم برو کنار کوچولو*سرد
یعنی جی؟اج من نالاحته؟
+اج من نالاحتی؟*ناراحت
_من دارم کتاب میخونم میشه بری با اسباب بازیات بازی کنی؟*جدی سرد
جلا مگ من چیگالش گردم؟نگنه این ته ته من نیج؟ته ته منو دجدیده؟
+تو کی هسی؟*نگران
+ته ته منو پج بده*با جیغ و گریه
راوی ویو
همه میان دورشون جمع میشن و سعی میکنن آچا کوچولو رو آروم کنن اما آچا آروم نمیشد تهیونگ پا میشه میره تو اتاقش
آچا هر روز می رفتو از گوشه به تهیونگ نگا میکرد
بعد ۱۰ روز تهیونگ میره ب فرانسه و بعد رفتنش آچا مریض میشه و ب مرور ب تهیونگ تنفر پیدا میکنه
پایان فلش بک
آچا حالش بد میشه و از حال میره
همه نگران آچا هستن و آچا روی تخت دراز کشیده تب و لرز داره دکتر خانوادگی از راه میرسه از مادر آچا سوال میپرسه ک چ اتفاقاتی افتاده و تشخیص میده ک شک عصبی بوده پس ب آچا سرم میزنه ۱۰تا آمپول تقویتی و قرص های خاصی براش مینویسه
الان پدر بزرگ پدر و عمو آچا در پذرایی در جلسه ای گذاشتن
و مادربزرگ مادر و زن عموی آچا بالا سر آچا هستن
م ت:من نمیدونم اینا ک از بچگی باهم خوب بودن چرا بعد اون روز اینطوری شدن آخه؟*با گریه
م آ:منم نمیدونم چیشده*گریه
و شروع میکنن باهم گریه میکنند مادربزرگ نشسته بر روی صندلی خیره ب رخ زیبای نوه اش با حالتی ترکیبی از ناراحتی و خوشحالی
آچا ویو
(آچا ازاین جا ب بعد +وتهیونگ_)
+تهیونگگگگگگگ*ذوق
+شلام ته ته ژونم برای چی نگفتی ک برگشی از شفر من متجرت بودم *لحن بچگونه و ناراحت
_دلیلی برای توضیح نمیبینم برو کنار کوچولو*سرد
یعنی جی؟اج من نالاحته؟
+اج من نالاحتی؟*ناراحت
_من دارم کتاب میخونم میشه بری با اسباب بازیات بازی کنی؟*جدی سرد
جلا مگ من چیگالش گردم؟نگنه این ته ته من نیج؟ته ته منو دجدیده؟
+تو کی هسی؟*نگران
+ته ته منو پج بده*با جیغ و گریه
راوی ویو
همه میان دورشون جمع میشن و سعی میکنن آچا کوچولو رو آروم کنن اما آچا آروم نمیشد تهیونگ پا میشه میره تو اتاقش
آچا هر روز می رفتو از گوشه به تهیونگ نگا میکرد
بعد ۱۰ روز تهیونگ میره ب فرانسه و بعد رفتنش آچا مریض میشه و ب مرور ب تهیونگ تنفر پیدا میکنه
پایان فلش بک
آچا حالش بد میشه و از حال میره
همه نگران آچا هستن و آچا روی تخت دراز کشیده تب و لرز داره دکتر خانوادگی از راه میرسه از مادر آچا سوال میپرسه ک چ اتفاقاتی افتاده و تشخیص میده ک شک عصبی بوده پس ب آچا سرم میزنه ۱۰تا آمپول تقویتی و قرص های خاصی براش مینویسه
الان پدر بزرگ پدر و عمو آچا در پذرایی در جلسه ای گذاشتن
و مادربزرگ مادر و زن عموی آچا بالا سر آچا هستن
م ت:من نمیدونم اینا ک از بچگی باهم خوب بودن چرا بعد اون روز اینطوری شدن آخه؟*با گریه
م آ:منم نمیدونم چیشده*گریه
و شروع میکنن باهم گریه میکنند مادربزرگ نشسته بر روی صندلی خیره ب رخ زیبای نوه اش با حالتی ترکیبی از ناراحتی و خوشحالی
۴.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.