فیک تهیونگ پارت ۱۶
از زبان ا/ت
در رو آروم باز کردم با دیدن یه مامانه جدی و خوشتیپی که جلوم بود قلبم داشت در میومد از جاش
گفتم : سلام مامانی خوش اومدی بغلش کردم و گفتم : حالا که اومدی...بریم... بریم بیرون یه چیزی بخوریم گفت : اما من هنوز تازه رسیدم بعده کلی سیریش بازی مامانم بالاخره قبول کرد موقع رفتن به کرهای مثل شعر بلند خوندم تهیونگ ما میریم بعد از اینکه رفتیم برو بهم پیام بده
مامانم گفت : چیکار میکنی گفتم : امم هیچی اینو بچه ها زیاد تو دانشگاه میخونن منم یاد گرفتم
(چند دقیقه بعد)
از زبان ا/ت
از ساختمون اومدیم بیرون بعده چند دقیقه تهیونگ پیام داد که رفته خیالم راحت شد
منم با مامانم رفتم یه رستوران بزرگ پولش رو هم مامانم حساب کرد برگشتنی توی راه مامانم گفت : ا/ت فردا منم باهات میام دانشگاه تا ببینم چه محیطی داره
با حرفش رنگم پرید گفتم : مامان من همونطور که خواستی کلی درس خوندم تا توی یه دانشگاه معتبر قبول بشم و خودت هم میدونی اونجا چه دانشگاهی هست...خب....حالا لازمه بیای ؟
گفت : البته میخوام مطمئن بشم
دلم خیلی واسه مامانم تنگ شده بود برای همین نمیتونستم یه لحظه هم ازش دور بمونم همش بغلش کرده بودم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
رفتیم دانشگاه همین که رسیدیم میا و مینجا اومدن سمتمون اولش منو بغل کردن بعد که مامانم دیدن میا گفت : ایشون کی هستن گفتم : مادرم که از ایران تشریف آوردن دوتاشون فوراً به مامانم تزییم کردن و سلام کردن منم برای مامانم ترجمه میکردم
مامانم گفت اینا کی هستن گفتم : این دوتا هم دانشگاهی و بهترین دوستام هستن
یهو دیدم جیمین و کوک دارن میان سمتمون با چشمام بهشون اشاره میکردم به نشونه اینکه نیان اما اومدن 😔
هردوشون سلام کردن بهمون مامانم گفت : این دوتا کی هستن
به فارسی دوباره گفتم : خب...این دوتا...شما کی هستین.... آها شما برادرای مینجا و میا هستین...اینا برادرای مینجا و میا هستن
میا به کرهای گفت : ا/ت به کرهای هم بگو بفهمیم گفتم : میا من به مامانم گفتم که جونگ کوک و تهیونگ برادرای شما هستن مینجا گفت : چیییی
جونگ کوک خندید و گفت : درست برعکس مون کردی لابود فردا هم میخوای بگی تهیونگ پسرته
در رو آروم باز کردم با دیدن یه مامانه جدی و خوشتیپی که جلوم بود قلبم داشت در میومد از جاش
گفتم : سلام مامانی خوش اومدی بغلش کردم و گفتم : حالا که اومدی...بریم... بریم بیرون یه چیزی بخوریم گفت : اما من هنوز تازه رسیدم بعده کلی سیریش بازی مامانم بالاخره قبول کرد موقع رفتن به کرهای مثل شعر بلند خوندم تهیونگ ما میریم بعد از اینکه رفتیم برو بهم پیام بده
مامانم گفت : چیکار میکنی گفتم : امم هیچی اینو بچه ها زیاد تو دانشگاه میخونن منم یاد گرفتم
(چند دقیقه بعد)
از زبان ا/ت
از ساختمون اومدیم بیرون بعده چند دقیقه تهیونگ پیام داد که رفته خیالم راحت شد
منم با مامانم رفتم یه رستوران بزرگ پولش رو هم مامانم حساب کرد برگشتنی توی راه مامانم گفت : ا/ت فردا منم باهات میام دانشگاه تا ببینم چه محیطی داره
با حرفش رنگم پرید گفتم : مامان من همونطور که خواستی کلی درس خوندم تا توی یه دانشگاه معتبر قبول بشم و خودت هم میدونی اونجا چه دانشگاهی هست...خب....حالا لازمه بیای ؟
گفت : البته میخوام مطمئن بشم
دلم خیلی واسه مامانم تنگ شده بود برای همین نمیتونستم یه لحظه هم ازش دور بمونم همش بغلش کرده بودم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
رفتیم دانشگاه همین که رسیدیم میا و مینجا اومدن سمتمون اولش منو بغل کردن بعد که مامانم دیدن میا گفت : ایشون کی هستن گفتم : مادرم که از ایران تشریف آوردن دوتاشون فوراً به مامانم تزییم کردن و سلام کردن منم برای مامانم ترجمه میکردم
مامانم گفت اینا کی هستن گفتم : این دوتا هم دانشگاهی و بهترین دوستام هستن
یهو دیدم جیمین و کوک دارن میان سمتمون با چشمام بهشون اشاره میکردم به نشونه اینکه نیان اما اومدن 😔
هردوشون سلام کردن بهمون مامانم گفت : این دوتا کی هستن
به فارسی دوباره گفتم : خب...این دوتا...شما کی هستین.... آها شما برادرای مینجا و میا هستین...اینا برادرای مینجا و میا هستن
میا به کرهای گفت : ا/ت به کرهای هم بگو بفهمیم گفتم : میا من به مامانم گفتم که جونگ کوک و تهیونگ برادرای شما هستن مینجا گفت : چیییی
جونگ کوک خندید و گفت : درست برعکس مون کردی لابود فردا هم میخوای بگی تهیونگ پسرته
۱۲۹.۹k
۲۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.