فیک جین ( خانه کاغذی ) پارت ۱
ویو ا.ت : سلام من لی آ.ت هستم ۲۲ ساله از سئول...
ویو آ.ت : با چشمای گریون به تخت بیمارستان نگاه میکردم جین بود ، چاقو خورده بود و بهش سُرم وصل بود .
هی به خودم میگفتم که این چرا چاقو خورده ، چیشده که چاقو خورده که دیدم جین به هوش اومد بهش نگاه کردم و بهش گفتم :
مکالمه :
( آ.ت $ جین &
$ : چرا این بلا رو به سر خودت آوردی ( با گریه زیاد )
& : برای تو این کار رو کردم ( با درد و ناله )
$ : یعنی چ...چ...چی
& : م...م...مافی...
$ : جین ، جین ، چی شد؟
ویو آ.ت : جین بیهوش شد و من نتونستم بفهمن که اون حرفی که بهم زد منظورش چی بوده ...
ویو آ.ت : دکتر اومد سُرمش رو عوض کرد و بهم گفت خسته میشی برو خونه فردا صبح بیا ببرش خونه ، منم که با گریه و آرایشم خراب شده بود بلند شدم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه ...
با ناله پریدم رو تخت و ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو سالن و ی و کتاب گرفتم دستم و خوندم .
اشکام روی کتاب می ریخت و جای خالی جین رو حس می کردم ...
💜💜💜💜
ویو آ.ت : با چشمای گریون به تخت بیمارستان نگاه میکردم جین بود ، چاقو خورده بود و بهش سُرم وصل بود .
هی به خودم میگفتم که این چرا چاقو خورده ، چیشده که چاقو خورده که دیدم جین به هوش اومد بهش نگاه کردم و بهش گفتم :
مکالمه :
( آ.ت $ جین &
$ : چرا این بلا رو به سر خودت آوردی ( با گریه زیاد )
& : برای تو این کار رو کردم ( با درد و ناله )
$ : یعنی چ...چ...چی
& : م...م...مافی...
$ : جین ، جین ، چی شد؟
ویو آ.ت : جین بیهوش شد و من نتونستم بفهمن که اون حرفی که بهم زد منظورش چی بوده ...
ویو آ.ت : دکتر اومد سُرمش رو عوض کرد و بهم گفت خسته میشی برو خونه فردا صبح بیا ببرش خونه ، منم که با گریه و آرایشم خراب شده بود بلند شدم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه ...
با ناله پریدم رو تخت و ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو سالن و ی و کتاب گرفتم دستم و خوندم .
اشکام روی کتاب می ریخت و جای خالی جین رو حس می کردم ...
💜💜💜💜
۴.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.