سناریو
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:گوجو
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:از اونجایی که شما بچه زرنگ کلاستونید(خدا شانس بده🥺)با یکی از دوستاتون قرار داشتین که برین خونشون و بهش ریاضی درس بدین.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
گوجو رو مبل خوابیده بود.
هیما:من رفتم.
گوجو یه چشمشو باز کرد:کجا؟
هیما:صدبار برات توضیح دادم...خونه دوستم.
گوجو:اها..اها...برو
هیما:امشب شام باتوئه ها.
گوجو:باشه،حله.(سرآشپز گوجو😋😋)
رفتین و سه ساعت بعد برگشتین.
هیما در حالی که داشت کفشاشو در می آورد:سلام.
گوجو که رو مبل نشسته بود بلند شد:سلام،چرا انقدر طول کشید؟
هیما:چمیدونم بابا😩.شام آمادس؟خیلی گشنمه.
گوجو:اره.
با گوجو رفتین تو آشپزخونه.
در قابلمه رو باز کردین و بو کشیدین.
هیما:بوش خیلی خوبه.
گوجو:چون من درست کردم.
هیما:افرین به تو.
گوجو:برو لباساتو عوض کن که گشنمونه.
هیما:چشم استاد.
و رفتین لباساتونو عوض کردین و بعد با هم شم خوردین.
بعد روی مبل کنار هم نشستین و در حالی که به گوجو تکیه داده بودین باهم فیلم دیدین تا خوابتون برد.
کارکتر:گوجو
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:از اونجایی که شما بچه زرنگ کلاستونید(خدا شانس بده🥺)با یکی از دوستاتون قرار داشتین که برین خونشون و بهش ریاضی درس بدین.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
گوجو رو مبل خوابیده بود.
هیما:من رفتم.
گوجو یه چشمشو باز کرد:کجا؟
هیما:صدبار برات توضیح دادم...خونه دوستم.
گوجو:اها..اها...برو
هیما:امشب شام باتوئه ها.
گوجو:باشه،حله.(سرآشپز گوجو😋😋)
رفتین و سه ساعت بعد برگشتین.
هیما در حالی که داشت کفشاشو در می آورد:سلام.
گوجو که رو مبل نشسته بود بلند شد:سلام،چرا انقدر طول کشید؟
هیما:چمیدونم بابا😩.شام آمادس؟خیلی گشنمه.
گوجو:اره.
با گوجو رفتین تو آشپزخونه.
در قابلمه رو باز کردین و بو کشیدین.
هیما:بوش خیلی خوبه.
گوجو:چون من درست کردم.
هیما:افرین به تو.
گوجو:برو لباساتو عوض کن که گشنمونه.
هیما:چشم استاد.
و رفتین لباساتونو عوض کردین و بعد با هم شم خوردین.
بعد روی مبل کنار هم نشستین و در حالی که به گوجو تکیه داده بودین باهم فیلم دیدین تا خوابتون برد.
۲.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.