ترس
# خب بیا بشین ادامشو درست کنم
_ اومدم
برش زمانی نیم ساعت بعد
_ واوووووووو ... خیلی قشنگ شده
# میدونم ... من کارم حرف نداره
_ من گشنمه
# الان میرم یه چیزی میگیرم
_ نه .... نمیخوام تنها بمونم
# باشه ... پس بیا با هم بریم
_ باشه
_ رفتم لباس پوشیدم رفتم بابا جلوی در منتظرم بود
_ تا در خونه رو باز کردم اون دو نفر دیدم که می خواستن منو بکشن
# ساکورا برو داخل من الان میام
_ اون ترس دوباره تو بدنم نشست
# مثل اینکه آدم نمی تونه مثل آدم با شما حرف بزنه حتما باید تاندون پاهاتون رو ببرم تا بفهمین با کی طرفین؟
♤ تو خودت نمی دونی با کی طرفی ... بهتره دست______
♤ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دردم گرفتتتتتتتت جندهههههههه
# وقتی گفتم تاندون پاتو میبرم شوخی نمیکنم باهات
_ وقتی صدای ناله کردن طرف رو شنیدم در رو باز کردم
_ وقتی دیدم بابام داره تاندون پاش رو میبره خیلی ترسیدم
_ همونجوری داشتم از لای در نگاش میکردم که اون مرده که تاندون پاش بریده شده بود منو دید و به بابا گفت : نگاه کن دخترت چقدر ترسیده
# وقتی با اون چهره دیدمش رفتم سمت در خونه و درو بستم
_ خیلی از اون حرکت بابام ترسیدم رفتم داخل اتاقم درو قفل کردم تختمو هول دادم و جلوی در اتاقم گذاشتم هر چی وسایل بود رو گذاشتم جلوی در اتاقم
_ نمی دونم چرا از بابام تا این حد ترسیدم
# کارم با اون دو نفر تموم شده بود
# درو خونه رو باز کردم ...
# ساکورا .... عزیزم بیا بریم
# داخل اتاقی حالت خوبه ساکورا
_ خیلی ترسیده بودم .... گفتم : برو بابا ... خواهش میکنم برو
# هر چقدر سعی کردم درو باز کنم ... نتونستم در قفل شده بود در اتاق رو شکستم ولی کلی وسایل جلوی در بود
_ جیغ بلندی کشیدم .... بابا خودشو به زور آورد داخل اتاق
# ساکورا ... چی شده عزیزم چرا انقدر ترسیدی چرا گریه میکنی ...
_ بابا نباید تاندون پاشون رو میبریدی
# از من میترسی؟
_ نه ... از کارت ترسیدم...
# این که چیزی نیست من برای اینکه دخترم احساس آرامش کنه آدم هم میکشم
_ با این حرفش اشکام قطع شد
_ رفتم بغل بابام ... و گریه کردم
# آخ عزیز دلم ... گریه نکن
# دلم میگیره گریه تو رو میبینم
_ بابا تخت رو هول داد اون ور تر و رفتیم بیرون
_ اومدم
برش زمانی نیم ساعت بعد
_ واوووووووو ... خیلی قشنگ شده
# میدونم ... من کارم حرف نداره
_ من گشنمه
# الان میرم یه چیزی میگیرم
_ نه .... نمیخوام تنها بمونم
# باشه ... پس بیا با هم بریم
_ باشه
_ رفتم لباس پوشیدم رفتم بابا جلوی در منتظرم بود
_ تا در خونه رو باز کردم اون دو نفر دیدم که می خواستن منو بکشن
# ساکورا برو داخل من الان میام
_ اون ترس دوباره تو بدنم نشست
# مثل اینکه آدم نمی تونه مثل آدم با شما حرف بزنه حتما باید تاندون پاهاتون رو ببرم تا بفهمین با کی طرفین؟
♤ تو خودت نمی دونی با کی طرفی ... بهتره دست______
♤ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دردم گرفتتتتتتتت جندهههههههه
# وقتی گفتم تاندون پاتو میبرم شوخی نمیکنم باهات
_ وقتی صدای ناله کردن طرف رو شنیدم در رو باز کردم
_ وقتی دیدم بابام داره تاندون پاش رو میبره خیلی ترسیدم
_ همونجوری داشتم از لای در نگاش میکردم که اون مرده که تاندون پاش بریده شده بود منو دید و به بابا گفت : نگاه کن دخترت چقدر ترسیده
# وقتی با اون چهره دیدمش رفتم سمت در خونه و درو بستم
_ خیلی از اون حرکت بابام ترسیدم رفتم داخل اتاقم درو قفل کردم تختمو هول دادم و جلوی در اتاقم گذاشتم هر چی وسایل بود رو گذاشتم جلوی در اتاقم
_ نمی دونم چرا از بابام تا این حد ترسیدم
# کارم با اون دو نفر تموم شده بود
# درو خونه رو باز کردم ...
# ساکورا .... عزیزم بیا بریم
# داخل اتاقی حالت خوبه ساکورا
_ خیلی ترسیده بودم .... گفتم : برو بابا ... خواهش میکنم برو
# هر چقدر سعی کردم درو باز کنم ... نتونستم در قفل شده بود در اتاق رو شکستم ولی کلی وسایل جلوی در بود
_ جیغ بلندی کشیدم .... بابا خودشو به زور آورد داخل اتاق
# ساکورا ... چی شده عزیزم چرا انقدر ترسیدی چرا گریه میکنی ...
_ بابا نباید تاندون پاشون رو میبریدی
# از من میترسی؟
_ نه ... از کارت ترسیدم...
# این که چیزی نیست من برای اینکه دخترم احساس آرامش کنه آدم هم میکشم
_ با این حرفش اشکام قطع شد
_ رفتم بغل بابام ... و گریه کردم
# آخ عزیز دلم ... گریه نکن
# دلم میگیره گریه تو رو میبینم
_ بابا تخت رو هول داد اون ور تر و رفتیم بیرون
۱.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.