🍃 خاطره زیارت یکی از بهترین زوار حضرت رضا ع🍃
🍃 خاطره زیارت یکی از بهترین زوار حضرت رضا ع🍃
باسلام وتحیت 🚌
یادش بخیر؛سالهائی که بضاعت مردم اونقدرنبودکه سالی چندبار از راه دور بیان و به زیارت آقاامام رضامشرف بشن!
سالهای 55،56راخوب بخاطردارم.
یادمه تنهاآرزوی مردم سفر به قم و مشهد و زیارت فاطمه ی معصومه(س)و بعدشم مشهدالرضا بود. وقتی باباها مژده میدادن که بعدماه رمضون قصدسفربه مشهددارن بچه هاسرازپانمی شناختندو هرروز برا رفتن لحظه شماری می کردن،اونائیم که آقانطلبیده بودشون یاخرج سفرنداشتندبشدت غبطه می خوردند.
بالاخرماه مبارک رمضان به آخراش رسید وسه روزمونده به عید، مش حسن موذن مسجد براگرفتن اتوبوس نام نویسی کرد، بعدازاینکه پدربین صف نمازجماعت اسمش روبرازیارت نوشت ازخوشحالی روزمین بندنمیشدیم. قراربود یک هفته بعدازعیدفطرعازم بشیم؛ تواین یک هفته مرتب هم محلی هابرای التماس دعاوطلب حلالیت به منزل زائران سرمیزدن. بالاخربعدازظهر یه روزقشنگ، اتوبوس زیارتی تومیدون ده توقف کرد،مردم گروه گروه برابدرقه ی زائرا جمع می شدن. شاگرد اتوبوس کلی بقچه ی بزرگ واثاث زائرین رو توجعبه وباربندجاداد، صدای اذان زیبای مش حسن نشانه ی رفتن بود، موقع نمازنبوداماهرسال وقت عزیمت زائرین بابانگ اذان موذن پیر اشکشون جاری میشد، انگارسفرآخرت بود، کوچیک وبزرگ گریه می کردن، من وبرادرکوچکترم همینطور. بخصوص وقتی فهمیدیم اسم مون روبرااین سفرننوشتن، هواتاریک شده بودواتوبوس آرام ،آرام راهی میشد.
...حسین برادربزرگم وقتی متوجه ناراحتی ماشدمثل برق پریدوچریکی ماروبغل کردوبدون معطلی ازپنجره پرتمون کردروصندلی اتوبوس،کاریم به اعتراض های مادرنداشت،باورنمیکردیم به این راحتی زائرضامن آهوشده باشیم،تااینکه ازشیرازبه سمت مشهدخارج شدیم وهنوز...
حسین اون سال بامانیومد،اماحدود12سال بعد،درسفری دیگروزیارتی دیگربه لقای معشوق رسید و جام #شهادت را سرکشید.
السلام علیک یامعین الضعفا✋
شادی روح شهدا صلوات
باسلام وتحیت 🚌
یادش بخیر؛سالهائی که بضاعت مردم اونقدرنبودکه سالی چندبار از راه دور بیان و به زیارت آقاامام رضامشرف بشن!
سالهای 55،56راخوب بخاطردارم.
یادمه تنهاآرزوی مردم سفر به قم و مشهد و زیارت فاطمه ی معصومه(س)و بعدشم مشهدالرضا بود. وقتی باباها مژده میدادن که بعدماه رمضون قصدسفربه مشهددارن بچه هاسرازپانمی شناختندو هرروز برا رفتن لحظه شماری می کردن،اونائیم که آقانطلبیده بودشون یاخرج سفرنداشتندبشدت غبطه می خوردند.
بالاخرماه مبارک رمضان به آخراش رسید وسه روزمونده به عید، مش حسن موذن مسجد براگرفتن اتوبوس نام نویسی کرد، بعدازاینکه پدربین صف نمازجماعت اسمش روبرازیارت نوشت ازخوشحالی روزمین بندنمیشدیم. قراربود یک هفته بعدازعیدفطرعازم بشیم؛ تواین یک هفته مرتب هم محلی هابرای التماس دعاوطلب حلالیت به منزل زائران سرمیزدن. بالاخربعدازظهر یه روزقشنگ، اتوبوس زیارتی تومیدون ده توقف کرد،مردم گروه گروه برابدرقه ی زائرا جمع می شدن. شاگرد اتوبوس کلی بقچه ی بزرگ واثاث زائرین رو توجعبه وباربندجاداد، صدای اذان زیبای مش حسن نشانه ی رفتن بود، موقع نمازنبوداماهرسال وقت عزیمت زائرین بابانگ اذان موذن پیر اشکشون جاری میشد، انگارسفرآخرت بود، کوچیک وبزرگ گریه می کردن، من وبرادرکوچکترم همینطور. بخصوص وقتی فهمیدیم اسم مون روبرااین سفرننوشتن، هواتاریک شده بودواتوبوس آرام ،آرام راهی میشد.
...حسین برادربزرگم وقتی متوجه ناراحتی ماشدمثل برق پریدوچریکی ماروبغل کردوبدون معطلی ازپنجره پرتمون کردروصندلی اتوبوس،کاریم به اعتراض های مادرنداشت،باورنمیکردیم به این راحتی زائرضامن آهوشده باشیم،تااینکه ازشیرازبه سمت مشهدخارج شدیم وهنوز...
حسین اون سال بامانیومد،اماحدود12سال بعد،درسفری دیگروزیارتی دیگربه لقای معشوق رسید و جام #شهادت را سرکشید.
السلام علیک یامعین الضعفا✋
شادی روح شهدا صلوات
۴۶۶
۲۵ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.