(پارت۱۰ پارت اخر)
(پارت۱۰ پارت اخر)
رفتن تو استخر)
(+داشت شنا میکرد ک خسته شد و نشست
_اومد نزدیکش گفت)
_: چزی شده؟
+: نه خسته شدم
(_+رو کشید داخل اب و دیکشو وارد+کرد)
+: عاححح عایی چ... چی کار میکنی
_: هیسس خفه شو
+: عاییی عاخخ ددی
_: خفه شو احمققق(داد)
(_وحشیانه توی+میکوبید و ضربه های محکمی ب رحم+میزد)
+: ع... عاحححح ددی عایی وایسا هق هنق هق(گریه)
(کام کردن و +از حال رفت)
(رفتن بیرون استخر_+رو تمیز کرد و گذاشتش رو تخت)
(یک ساعت بعد+به هوش اومد _اومد بالا سرش)
_: من دارم میرم بیرون یه کاری برام پیش اومده بلند شو شام درست کن
+: د... درد دارم(بغض)
:: به درککک بلند شووو(عربده)
+: هنق هق ب.. باشه(بلند شد لباساشو پوشید و رفت غذا درست کرد)
(موقعیت: ساعت۲شبه+غذارو درست کرده و _هم رسیده خونه و عصبیه)
_:+بیا اینجا ببینممممم(عربده)
+: ب.. بله(ترس)
(_به+چک زد و گفت)
_: گمشو تو اتاق(عربده)
+: چ... چرا چیزی... شده چرا عصبیی م... من کاری کردم
_: خفه شووو گمشو تو اتاق ببینمم(عربده)
+: چ... چشم
(+رفت تو اتاق و_هم پشت سرش رفت داخل اتاق و +رو لخت کردو با شلاغ کتکش میزد)
+: عایی عااخخ م.. مگه چی کار ک.. کردم هنق هق
_: خفه شووو
+: عایییی
(_همینطور+رو میزد و بعد بیست مین: +رو بلند کرد
و کوبوندش تو دیوار و یه لگد محکم کوبید تو شکم+)
(+افتاد رو زانوهاش و ناله های خفیفی میکرد و گریه میکرد)
(_از اتاق رقت بیرون و شام خورد و یکم با خودش فکر کرد نباید اون کارو با +میکرد)
(توی شرکت_با یکی از کارمند هاش دعواش شده بود و خیلی عصبی بودش و عسبانیتشو سر+خالی کرده بود و از اونجایی ک _سادیسم داره و دست خودش نیستش ک با+چی کار میکنه)
(_بلندشد ورفت تو اتاق +رو بغل کرد و)
_: عزیزم ببخشید بیزی کوچولوی من خودت میدونی دست خودم نیس میدونی ک سادیسم دارم(بغض)
+: خ... خوبم عیب ن.. نداره (گریه لرز)
_: هیششش اروم باش نلرز عزیزم (لب+رو اروم بوسید)
+: ای... کاش ه.. همیشه اینجوری بودی(اروم ک_نشنوه)
_: ببخشید کوچولوی من قول میدم درمان بشم به خاطر توام ک شده درمان میشم اون وقت دیگه کتکت نمیزنم من واقعا عاشقتم عزیزم(گریه)
+: د.. ددی داری گریه میکنی(شوک تعجب)
_: ن... نه نه(روشو کرد اونوری ک+نبینه)
(+ _رو بغل کردو گفت)
+: ددی.. من ن... نمیخام به خاطر من اون قرص های مزخرفو بخوری اینطوری اسیب میبینی من همینطوری دوستت دارم
_: هیشش کوچولو عاشقتم
+: منم ددی
(دو سال بعد)
(_ با+خوب شده بود و کمتر کتکش میزد و زندگی خوبی داشتن)
(پایان)
رفتن تو استخر)
(+داشت شنا میکرد ک خسته شد و نشست
_اومد نزدیکش گفت)
_: چزی شده؟
+: نه خسته شدم
(_+رو کشید داخل اب و دیکشو وارد+کرد)
+: عاححح عایی چ... چی کار میکنی
_: هیسس خفه شو
+: عاییی عاخخ ددی
_: خفه شو احمققق(داد)
(_وحشیانه توی+میکوبید و ضربه های محکمی ب رحم+میزد)
+: ع... عاحححح ددی عایی وایسا هق هنق هق(گریه)
(کام کردن و +از حال رفت)
(رفتن بیرون استخر_+رو تمیز کرد و گذاشتش رو تخت)
(یک ساعت بعد+به هوش اومد _اومد بالا سرش)
_: من دارم میرم بیرون یه کاری برام پیش اومده بلند شو شام درست کن
+: د... درد دارم(بغض)
:: به درککک بلند شووو(عربده)
+: هنق هق ب.. باشه(بلند شد لباساشو پوشید و رفت غذا درست کرد)
(موقعیت: ساعت۲شبه+غذارو درست کرده و _هم رسیده خونه و عصبیه)
_:+بیا اینجا ببینممممم(عربده)
+: ب.. بله(ترس)
(_به+چک زد و گفت)
_: گمشو تو اتاق(عربده)
+: چ... چرا چیزی... شده چرا عصبیی م... من کاری کردم
_: خفه شووو گمشو تو اتاق ببینمم(عربده)
+: چ... چشم
(+رفت تو اتاق و_هم پشت سرش رفت داخل اتاق و +رو لخت کردو با شلاغ کتکش میزد)
+: عایی عااخخ م.. مگه چی کار ک.. کردم هنق هق
_: خفه شووو
+: عایییی
(_همینطور+رو میزد و بعد بیست مین: +رو بلند کرد
و کوبوندش تو دیوار و یه لگد محکم کوبید تو شکم+)
(+افتاد رو زانوهاش و ناله های خفیفی میکرد و گریه میکرد)
(_از اتاق رقت بیرون و شام خورد و یکم با خودش فکر کرد نباید اون کارو با +میکرد)
(توی شرکت_با یکی از کارمند هاش دعواش شده بود و خیلی عصبی بودش و عسبانیتشو سر+خالی کرده بود و از اونجایی ک _سادیسم داره و دست خودش نیستش ک با+چی کار میکنه)
(_بلندشد ورفت تو اتاق +رو بغل کرد و)
_: عزیزم ببخشید بیزی کوچولوی من خودت میدونی دست خودم نیس میدونی ک سادیسم دارم(بغض)
+: خ... خوبم عیب ن.. نداره (گریه لرز)
_: هیششش اروم باش نلرز عزیزم (لب+رو اروم بوسید)
+: ای... کاش ه.. همیشه اینجوری بودی(اروم ک_نشنوه)
_: ببخشید کوچولوی من قول میدم درمان بشم به خاطر توام ک شده درمان میشم اون وقت دیگه کتکت نمیزنم من واقعا عاشقتم عزیزم(گریه)
+: د.. ددی داری گریه میکنی(شوک تعجب)
_: ن... نه نه(روشو کرد اونوری ک+نبینه)
(+ _رو بغل کردو گفت)
+: ددی.. من ن... نمیخام به خاطر من اون قرص های مزخرفو بخوری اینطوری اسیب میبینی من همینطوری دوستت دارم
_: هیشش کوچولو عاشقتم
+: منم ددی
(دو سال بعد)
(_ با+خوب شده بود و کمتر کتکش میزد و زندگی خوبی داشتن)
(پایان)
۲.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.