𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۷
ویو ا/ت
رسیدیم عمارت، حیاط پر از بادیگارد بود، ولی این عمارتی که ی سرش به جنگله و ی سرش به دریا واقعا زیبا ترین عمارتیه که به عمرم دیدم. همینجوری داشتم داخل حیاط رو نگاه میکردم که یهو
کوک گفت...
کوک: پیاده شو.(سرد)
ا/ت:......
ویو کوک
وقتی رسیدیم ا/ت داشت با تعجب به اطراف نگاه میکرد، خیلی کیوت شده بود. تمام فکر رو اون عوضی بود. اگر بلایی سر ا/ت میومد چی؟ اگر نمیکشیدمش.اگه بجای اینکه دستش زخم بشه الان چاقو داخل قلبش بود چی؟، سریع پیاده شدم رفتم داخل که ا/تم پشت سرم امد داشت اطراف رو نگاه میکرد.
کوک: ا/ت.
ا/ت: بله؟
کوک: زنگ زدم به دکتر شخصیم داره میاد. فعلا دنبالم بیا اتاقت رو نشونت بدم تا دکتره میاد(سرد)
ویو ا/ت
اخلاقش خیلی تغییر کرده بود. میدونستم اگه مخالفت کنم اعصابش از اینی که هست بدتر میشه. پس مخالفتی نکردم دنبالش رفتم، منو بردم داخل اتاق بعد خودشم رفت. رفتم رو تخت نشستم. و به اتاق نکاه کردم، اتاق دارکی بود، دستم چون جنگکوک با اون پارچه بسته بودش درد از بین رفته بود خونریزیش کمتر شده بود. همینجوری تو فکر بودم که یهو یکی امد داخل ی خانم بود، فکر کنم دکتر بود.
دکتر: سلام خانم کیم. دکتر شخصیه اقای جئون هستم.
ا/ت: خوشبختم.
دکتر:(لبخند)
ویو ا/ت
دکتر که زخمم رو پانسمان کرد بعد نیم ساعت که تمام شد رفت.
یکم بعد بارون شدید امد. رفتم دم بالکن اتاقم و پنجره باز کردم، طوفان بود، انگار که عمارت رو یک سخره بود که پاینش هم دریا بود، ولی دریا واقعا خیلی ترسناک شده بود، ولی من تو زیبایی هم که داشت غرق شده بودم که یهو یادم امد پدر مادرم اطلاع ندادم که اینجام حتما تا الان نگرانم شدن، سریع از اتاق امد بیرون سریع رفتم داخل اتاق جنگکوک که پیش میز کارش بود.
کوک: چی شده؟(نگران)
ا/ت: گوشیتو بده(داد)
کوک: ها؟
ا/ت: گوشیت(داد)
(ا/ت سریع زنگ زد به پدر مادرش باهاشون صحبت کرد که امشب پیش یکی از دوستاش میمونه خونه نمیاد.)
ا/ت: خوب بفرماید.(گوشی رو گرفت روبه روش)
کوک:(گرفتش ازش)
وبو ا/ت
ی چیزی این وسط مشکل بود، اون کی بود که منو با چاقو زد، اصلا چرا جنگکوک وقتی دیدش انقدر عصبانی شد؟
ا/ت: جنگکوک.(جدی، سرد)
کوک: بله؟
ا/ت: اون کی بود؟
کوک:.......
☆5اسلاید بعد: عمارت جنگکوک☆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۷
ویو ا/ت
رسیدیم عمارت، حیاط پر از بادیگارد بود، ولی این عمارتی که ی سرش به جنگله و ی سرش به دریا واقعا زیبا ترین عمارتیه که به عمرم دیدم. همینجوری داشتم داخل حیاط رو نگاه میکردم که یهو
کوک گفت...
کوک: پیاده شو.(سرد)
ا/ت:......
ویو کوک
وقتی رسیدیم ا/ت داشت با تعجب به اطراف نگاه میکرد، خیلی کیوت شده بود. تمام فکر رو اون عوضی بود. اگر بلایی سر ا/ت میومد چی؟ اگر نمیکشیدمش.اگه بجای اینکه دستش زخم بشه الان چاقو داخل قلبش بود چی؟، سریع پیاده شدم رفتم داخل که ا/تم پشت سرم امد داشت اطراف رو نگاه میکرد.
کوک: ا/ت.
ا/ت: بله؟
کوک: زنگ زدم به دکتر شخصیم داره میاد. فعلا دنبالم بیا اتاقت رو نشونت بدم تا دکتره میاد(سرد)
ویو ا/ت
اخلاقش خیلی تغییر کرده بود. میدونستم اگه مخالفت کنم اعصابش از اینی که هست بدتر میشه. پس مخالفتی نکردم دنبالش رفتم، منو بردم داخل اتاق بعد خودشم رفت. رفتم رو تخت نشستم. و به اتاق نکاه کردم، اتاق دارکی بود، دستم چون جنگکوک با اون پارچه بسته بودش درد از بین رفته بود خونریزیش کمتر شده بود. همینجوری تو فکر بودم که یهو یکی امد داخل ی خانم بود، فکر کنم دکتر بود.
دکتر: سلام خانم کیم. دکتر شخصیه اقای جئون هستم.
ا/ت: خوشبختم.
دکتر:(لبخند)
ویو ا/ت
دکتر که زخمم رو پانسمان کرد بعد نیم ساعت که تمام شد رفت.
یکم بعد بارون شدید امد. رفتم دم بالکن اتاقم و پنجره باز کردم، طوفان بود، انگار که عمارت رو یک سخره بود که پاینش هم دریا بود، ولی دریا واقعا خیلی ترسناک شده بود، ولی من تو زیبایی هم که داشت غرق شده بودم که یهو یادم امد پدر مادرم اطلاع ندادم که اینجام حتما تا الان نگرانم شدن، سریع از اتاق امد بیرون سریع رفتم داخل اتاق جنگکوک که پیش میز کارش بود.
کوک: چی شده؟(نگران)
ا/ت: گوشیتو بده(داد)
کوک: ها؟
ا/ت: گوشیت(داد)
(ا/ت سریع زنگ زد به پدر مادرش باهاشون صحبت کرد که امشب پیش یکی از دوستاش میمونه خونه نمیاد.)
ا/ت: خوب بفرماید.(گوشی رو گرفت روبه روش)
کوک:(گرفتش ازش)
وبو ا/ت
ی چیزی این وسط مشکل بود، اون کی بود که منو با چاقو زد، اصلا چرا جنگکوک وقتی دیدش انقدر عصبانی شد؟
ا/ت: جنگکوک.(جدی، سرد)
کوک: بله؟
ا/ت: اون کی بود؟
کوک:.......
☆5اسلاید بعد: عمارت جنگکوک☆
۳.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.