دریای طوفانی پارت۱۸
همه چیز یادم اومد
جیسو:مامان......من همچیو یادم اومد الان
مامان جیسو: راس میگی.....اینکه خیلی خوبه باید به جیمین خبر بدم
مامانم زنگ زد به جیمین
مامان جیسو:جیمین ....یه خبر خوب برات دارم
جیمین:چیشده؟؟
مامان جیسو: جیسو حافظش برگشت
جیمین:من خوابم....یا بیدار...الان میام اونجا
جیمین اومدخونمون اولین کاری که کردم این بود که خیلی محکم بغلش کردم وداشتیم گریه میکردیم
جیسو:منو ببخش که نتوستم جلوی ناراحتیاتو بگیرم
جیمین:این چه حرفیه میزنی...
مامان جیسو:خیل خب...حالا بهتره یه جشن کوچیک بگیریم
نظرتون چیه؟
جیسو:خوبه
پرش زمانی
ازدید جیسو
همه چیز برای مهمونی تکمیل بود
من داشتم آماده میشدم
مامان جیسو:چقد طولش میدی...مگه میخوای بری عروسی؟(مقداری بخندید😂😂😂😂)
جیسو:خب الان تموم شد....خوب شدم!؟!؟
مامان جیسو:انقد خوب شدی که فک کنم جیمین دم در غش کنه
جیسو:دراین حد دیگه؟؟؟
نامجون:خودمونیما...ولی یکم جذابیتتو کم کن😂😂😂
جیسو:😐😐😐😐😐😐نکه خودت خیلی تو دل برویی
نامجون:شوخی کردم ...خیلی جدی گرفتیا
مامان جیسو:وای خدا باز این دوتا میخوان منو دیوونه کنن...بسه دیگه دوتاتو خوشگلین اگه یه کلمه دیگه حرف بزنین خفتون میکنم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😑
صدای در اومد
نامجون درو بازش کرد منومامانمم تو آشپزخونه بودیم
۵دقیقه گذشت ولی هیچ خبری ازاینکه مهمونی بخوادبیاد داخل یا حال واحوال پرسی بشه نبود
ادامه داره..............
پارت بعدی شرط داره
۵کامنت
۴لایک
جیسو:مامان......من همچیو یادم اومد الان
مامان جیسو: راس میگی.....اینکه خیلی خوبه باید به جیمین خبر بدم
مامانم زنگ زد به جیمین
مامان جیسو:جیمین ....یه خبر خوب برات دارم
جیمین:چیشده؟؟
مامان جیسو: جیسو حافظش برگشت
جیمین:من خوابم....یا بیدار...الان میام اونجا
جیمین اومدخونمون اولین کاری که کردم این بود که خیلی محکم بغلش کردم وداشتیم گریه میکردیم
جیسو:منو ببخش که نتوستم جلوی ناراحتیاتو بگیرم
جیمین:این چه حرفیه میزنی...
مامان جیسو:خیل خب...حالا بهتره یه جشن کوچیک بگیریم
نظرتون چیه؟
جیسو:خوبه
پرش زمانی
ازدید جیسو
همه چیز برای مهمونی تکمیل بود
من داشتم آماده میشدم
مامان جیسو:چقد طولش میدی...مگه میخوای بری عروسی؟(مقداری بخندید😂😂😂😂)
جیسو:خب الان تموم شد....خوب شدم!؟!؟
مامان جیسو:انقد خوب شدی که فک کنم جیمین دم در غش کنه
جیسو:دراین حد دیگه؟؟؟
نامجون:خودمونیما...ولی یکم جذابیتتو کم کن😂😂😂
جیسو:😐😐😐😐😐😐نکه خودت خیلی تو دل برویی
نامجون:شوخی کردم ...خیلی جدی گرفتیا
مامان جیسو:وای خدا باز این دوتا میخوان منو دیوونه کنن...بسه دیگه دوتاتو خوشگلین اگه یه کلمه دیگه حرف بزنین خفتون میکنم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😑
صدای در اومد
نامجون درو بازش کرد منومامانمم تو آشپزخونه بودیم
۵دقیقه گذشت ولی هیچ خبری ازاینکه مهمونی بخوادبیاد داخل یا حال واحوال پرسی بشه نبود
ادامه داره..............
پارت بعدی شرط داره
۵کامنت
۴لایک
۱۳.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.