عضو افتخاری پارت ۲۵
#عضو_افتخاری
#پارت_25
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
☆سوزی☆
با حس کردن آب رو صورتم چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم
جیهوپ:عه به هوش اومد
ته:سوزی حالت خوبه؟
اول با منگی بهشون نگاه کردم که اتفاقات اخیر یادم اومد و فقط قطره اشکی از چشم چکید از بچگی دختر قوی بودم و همیشه جلوی اشکامو میگرفتم
__________تهیونگ_____________
تعجب کرده بودم چرا اصن گریه نمیکرد اروم از بغل اومد بیرون و بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش
نامجون:کاش گریه میکرد
_چرااا
کوک:نامجون درست میگه اینکه گریه نکرد نگران کننده اس
_اها ازون لحاظ
جیمین_تهیونگ جدیدا خیلی رو سوزی حساس شده
شوگا:اره
_نه خیر بعدشم مگه الان وقت این حرفاس
جین_نه
داشتم می رفتم سمت اتاق سوزی که جین دستمو گرفت:ته بزار تنها باشه مزاحمس نشو
_اخه میترسم بلایی سر خودش بیاره
حیهوپ:سوزی دختر عاقلیه اتفاقی نمیفته
خداکنه اتفاقی واسش نیفته خودمم ناراحتم عموم خیلی خوب بود و همیشه باهام بازی میکرد یادمه یه سری زدم تو صورت سوزی انتظار داشتم دعوام کنه اخه زده بودم تو صورت دختر یکی یه دونش دختری که از گل نازک تر بهش نمیگفت ولی به جای دعوا گفت:حتما سوزی یه اشتباهی کرده که زدی درسته؟
اون لحظه واقعا پشیمون شدم از زدن سوزی
بعدش وقتی تنها بود رفتم پیشش و گونشو ناز کردمو بغلش کردم تا دیگه ناراحت نباشه ...
ادامه دارد...
#پارت_25
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
☆سوزی☆
با حس کردن آب رو صورتم چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم
جیهوپ:عه به هوش اومد
ته:سوزی حالت خوبه؟
اول با منگی بهشون نگاه کردم که اتفاقات اخیر یادم اومد و فقط قطره اشکی از چشم چکید از بچگی دختر قوی بودم و همیشه جلوی اشکامو میگرفتم
__________تهیونگ_____________
تعجب کرده بودم چرا اصن گریه نمیکرد اروم از بغل اومد بیرون و بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش
نامجون:کاش گریه میکرد
_چرااا
کوک:نامجون درست میگه اینکه گریه نکرد نگران کننده اس
_اها ازون لحاظ
جیمین_تهیونگ جدیدا خیلی رو سوزی حساس شده
شوگا:اره
_نه خیر بعدشم مگه الان وقت این حرفاس
جین_نه
داشتم می رفتم سمت اتاق سوزی که جین دستمو گرفت:ته بزار تنها باشه مزاحمس نشو
_اخه میترسم بلایی سر خودش بیاره
حیهوپ:سوزی دختر عاقلیه اتفاقی نمیفته
خداکنه اتفاقی واسش نیفته خودمم ناراحتم عموم خیلی خوب بود و همیشه باهام بازی میکرد یادمه یه سری زدم تو صورت سوزی انتظار داشتم دعوام کنه اخه زده بودم تو صورت دختر یکی یه دونش دختری که از گل نازک تر بهش نمیگفت ولی به جای دعوا گفت:حتما سوزی یه اشتباهی کرده که زدی درسته؟
اون لحظه واقعا پشیمون شدم از زدن سوزی
بعدش وقتی تنها بود رفتم پیشش و گونشو ناز کردمو بغلش کردم تا دیگه ناراحت نباشه ...
ادامه دارد...
۲.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.