وقتی عاشق هم میشید اما جرعت ندارید به هم دیگه بگید
وقتی عاشق هم میشید اما جرعت ندارید به هم دیگه بگید
پارت ۵
دیدم یونا مسته
ات : یو..... ن..... ا..
که دیدم افتاد زمین خوابش برد بردمش روی تخت پتو رو روش کشیدم
نمی دونستم چیکار کنم که به یونگی زنگ زدم
یونگی : الو
ات : الو سلام یونگی
یونگی : سلام ات
ات : یونگی یونا مست اومده خونه نمی دونم کجا رفته که اونجا خورده
یونگی :شاید رفتع پارتی اونجا خورده
ات : نمی دونم اخه پس چرا به من نگفته (بابغض)
یونگی : نمی دونم الان میام پیشت یکم دیگه میرسم
ویوات
هیچی نگفتم گوشیو قطع کردم
(بعد یک رب)
زنگ درو زد زود رفتم درو باز کردم
یونگی : اومد بغلم کرد ات حالت خوبه
ات : اوهوم... یونگی من الان چیکار کنم؟!
یونگی : اشکالی نداره برو بخواب صبح همه چیو درست میکنیم باشه
ات : باشه
(فردا صبح)
ویوات
از خواب بلند شدم هرچی گشتم یونگی نبود رفتم دستو صورتمو شستم رفتم اشپز خونه که دیدم یو نگی داره صبحونه درست میکنه
ات : ی.. و... ن.. گ.. ی.
یونگی : هوم ؟
ات : چی شد؟!
یونگی : زنگ زدم تهبونگ قضیه رو به اون گفتم گفت به دوربین ها نگاه میکنم به تو خبر میدم
ات : باشه
ویوات
اون موقع گوشیه یونگی زنگ خورد رفت جواب بده منم رفتم صبحونه رو حاضر کنم که گوشیو قطع کرد اومد نزدیکم
یونگی : ات تهیونگی میگه که یونا با یه ماشین رفته پارتیه اون پسر با یونا بوده بهش نوشیدنی داده و یونا اونو خورده مست شده و دوباره با همون ماشین یونا رو اورده خونه
ات : چیییییییییییییی؟!..... الان میرم یونارو از خواب بلند میکنم وایسا
رفتم یونارو از خواب بلند کردم
ات : یونااااااااااااا از خواب پرید
یونا : چیه چیشده؟!
ات : همه ی قضیه رو بهم بگو (باداد)
یونا : ب... ب.. ا.... شه چه قضیه ای
ات : شب رفتی پارتی ها اونو میگم
یونا : یا خدا به فاک رفتم🤐
یونا : ببین ات من یه جوراییی دوست... پ... س... ر دارم
ات : چیییییییییییییی
یونا : ات عصبانی نشو بزار بگم دوست پسرم گفت بیا بریم شب پارتی منم قبول کردم
ات : خب چرا به من نگفتی (بابغض)
یونا : منو ببخش (باگریه)
ات : چرا باید ببخشمت (باگریه)
یونگی وارد اتاق شد
یونگی: اینجا چه خبره
ات: یونگی این دوست پسر داشت وبه من نگفته
یونگی : یونا تو کار بدی کردی..... خب دوست پسرت اسمش چیه؟
یونا : یوجین
یونگی : یوجین؟!
یونا : اوهوم
پیام اومد به گوشیه یونگی نگاه کرد
یونگی : تهیونگه
ات : چی میگه
یونگی : پلاک ماشینو فرستاده......... خب برید دستو صورتتونو بشورید بیایید صبحونه بخورید
یونا : باشه
ات : باشه
ویوات
رفتیم دستو صورتمونو شستیم
اومدیم صبحونه خوردیمو. رفتیم سوراغ پسره......
پارت ۵
دیدم یونا مسته
ات : یو..... ن..... ا..
که دیدم افتاد زمین خوابش برد بردمش روی تخت پتو رو روش کشیدم
نمی دونستم چیکار کنم که به یونگی زنگ زدم
یونگی : الو
ات : الو سلام یونگی
یونگی : سلام ات
ات : یونگی یونا مست اومده خونه نمی دونم کجا رفته که اونجا خورده
یونگی :شاید رفتع پارتی اونجا خورده
ات : نمی دونم اخه پس چرا به من نگفته (بابغض)
یونگی : نمی دونم الان میام پیشت یکم دیگه میرسم
ویوات
هیچی نگفتم گوشیو قطع کردم
(بعد یک رب)
زنگ درو زد زود رفتم درو باز کردم
یونگی : اومد بغلم کرد ات حالت خوبه
ات : اوهوم... یونگی من الان چیکار کنم؟!
یونگی : اشکالی نداره برو بخواب صبح همه چیو درست میکنیم باشه
ات : باشه
(فردا صبح)
ویوات
از خواب بلند شدم هرچی گشتم یونگی نبود رفتم دستو صورتمو شستم رفتم اشپز خونه که دیدم یو نگی داره صبحونه درست میکنه
ات : ی.. و... ن.. گ.. ی.
یونگی : هوم ؟
ات : چی شد؟!
یونگی : زنگ زدم تهبونگ قضیه رو به اون گفتم گفت به دوربین ها نگاه میکنم به تو خبر میدم
ات : باشه
ویوات
اون موقع گوشیه یونگی زنگ خورد رفت جواب بده منم رفتم صبحونه رو حاضر کنم که گوشیو قطع کرد اومد نزدیکم
یونگی : ات تهیونگی میگه که یونا با یه ماشین رفته پارتیه اون پسر با یونا بوده بهش نوشیدنی داده و یونا اونو خورده مست شده و دوباره با همون ماشین یونا رو اورده خونه
ات : چیییییییییییییی؟!..... الان میرم یونارو از خواب بلند میکنم وایسا
رفتم یونارو از خواب بلند کردم
ات : یونااااااااااااا از خواب پرید
یونا : چیه چیشده؟!
ات : همه ی قضیه رو بهم بگو (باداد)
یونا : ب... ب.. ا.... شه چه قضیه ای
ات : شب رفتی پارتی ها اونو میگم
یونا : یا خدا به فاک رفتم🤐
یونا : ببین ات من یه جوراییی دوست... پ... س... ر دارم
ات : چیییییییییییییی
یونا : ات عصبانی نشو بزار بگم دوست پسرم گفت بیا بریم شب پارتی منم قبول کردم
ات : خب چرا به من نگفتی (بابغض)
یونا : منو ببخش (باگریه)
ات : چرا باید ببخشمت (باگریه)
یونگی وارد اتاق شد
یونگی: اینجا چه خبره
ات: یونگی این دوست پسر داشت وبه من نگفته
یونگی : یونا تو کار بدی کردی..... خب دوست پسرت اسمش چیه؟
یونا : یوجین
یونگی : یوجین؟!
یونا : اوهوم
پیام اومد به گوشیه یونگی نگاه کرد
یونگی : تهیونگه
ات : چی میگه
یونگی : پلاک ماشینو فرستاده......... خب برید دستو صورتتونو بشورید بیایید صبحونه بخورید
یونا : باشه
ات : باشه
ویوات
رفتیم دستو صورتمونو شستیم
اومدیم صبحونه خوردیمو. رفتیم سوراغ پسره......
۹.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.