( پارت۲ )
وقتی از ماشین پیاده شدم یهو...
کله پا شدم زمین((جون به لبتون کردم😗😂))
اومدم بلند شم ی مردی کمکم کرد وقتی بلند شدم ازش تشکر کردم دیدم داداشمه
ا.ت:یاااااا یونگییییییی
پریدم بغلش...خیلی دلم براش تنگ شده بووود
یونگی:وااااای مین ا.تتتتت یوااااش همه جام درد میکنههه!
ا.ت:اوخ ببخشید...چرا چیشده مگه
یونگی:وقتی داشتم جئون رو دستگیر میکردم کلی بهم مشتو لگد زد ولی منم براش کم نذاشتم:»
ا.ت:داداش خودمی دیگه....حالا خوبی نمیخای بریم دکتر؟؟
یونگی:نه بابا یه ساعت بخابم خوب میشه
~خنده خواهر و برادر~😂💅
صدای آژیر ماشین پلیس ها به گوشمون رسید که تصمیم گرفتیم دهنمونو ببندیم....
ماشین ها رسیدم و همه پلیسا ازش پیاده شدن و به سمت ماشین زندانی حجوم بردن،یکی درو باز کرد و چن تا پلیس از داخل به همراه جئون بیرون اومدن.
ا.ت:ای،ای..ایییین....ج.ججئونننه؟
یونگی:اره خودشه....چته تو؟
ا.ت:هیهییچ.چی.....
پلیسا به زور جئونو به طرف زنداد میبردن خیلییییی قوی هیکل و سیکس پکی بووود .... چقدم جذابه لامصب😐
~عکس کوک در اسلاید دوم و سوم و چهارم😂🙌~
پلیس ها نمیتونستم مانع جونگکوک بشن پس یونگی دوید تا کمک کنه منم زورم همچین کم نبود و میتونستم کمک کنم پس منم رفتم بازوشو گرفتم و کشیدم سمت سلولی که آماده کرده بودن خیلی قوی بود به سلول که رسیدیم یه زور محکم زدیم و جئون رو شوت کردیم تو سلول(شوت که چه عرض کنم حولش دادن))
همه به نفس نفس افتاده بودیم جز من...
جئون با دست و پای بسته هم خیلی قوی بود...
آروم سرش رو بالا آورد و نیش خندی زد تو چشام نگاه کرد و نزدیک نرده های فولادی و کلفت که اسیرش کرده بودن شد و گفت:
تمام زورتون همین بوددد؟؟؟؟؟(بلندددد)
اگه جرعتشو دارید دستو پامو باز کنیددد نشونتون میدمممم
یونگی خیلی خنثی نگاش کرد
جئون داشت از کوره در میرفت که سریع داد زدم:
همه برید سر کارتوننننن!!!!
همه پخش شدن و از ما دور شدن یونگی منو کشید دور از جئون و آروم بهم گفت:
ا.ت واقن لازم نیست مراقبت از این گنده بکن کار تو باشه میتونم با رئیس کیم صحبت کنم خواهش کنم من جات وایسم...
ا.ت:نه نه اوپا واقن لازم نیس از پیش بر میام:)))
ممنون اما نگران نباش مشکلی پیش اومد باهات تماس میگیرم برو به ماموریتت برس:»
یونگی محکم بغلم کرد و خدافظی کرد و دور شد.
به سمت جئون رفتم
بدونه حرفی روی صندلی نزدیک سلول نشستم و ریلکس بهش نگاه کردم...
نشسته بود روی تخت خواب و سرش رو بین دستای بستش گرفته بود..
این بشر چه جذابه اَه
جئون:اگه زل زدنت تموم شد میشه بری گمشی؟؟؟
(عصبی)
ا.ت:اوهو ببین چی میگه،کجا پاشم برم دقیقا؟؟کارم اینه بشینم بهت نگا کنم تا ی وقت فرار نکنی!
من....
نذاشت ادامه بدم و پرید وسط حرفم:
مین ا.ت پلیس درجه دو سئول جا نشین کیم نامجون پلیس ارشد،خواهر بزرگترین کارآگاه و مأمور مخفی به اسم مین یونگی.مادر پدر ندارین و تو و یونگی تا ۷ سال تو پرورشگاه بودین تو ۱۲ سالت میشد و یونگی ۱۶ وقتی ی مرد پول دار شمارو به فرزند خوندگی گرفت بعد فروخت به آدم رباها...بقیشم بگم؟؟؟
آخه به سنت نمیخوره یکم مثبت ۱۸ میشه
اشک تو چشام جمع شده بود و به پایین زل زده بودم تا اشکامو نبینه...من جون کنده بودم تا خواطراتمو پاک کنم اون وقت این جلو روم کل گذشتمو گفت...اصلا از کجا فهمیده بود...
جئون:اخیی کوچولو گریه میکنی؟و یادم رفت بگم کل زندگیتو دنبال قاتل والدینت میگشتی ولی چیزی پیدا نکردی....میدونی چرا؟
چون هیچ کس نمیتونه منو پیدا کنه...
دست خودم نبود و اشکام میریخت چیزی برای مخفی کردن از این دیوونه ی روانی نداشتم کل زندگیمو میدونست...
و پدر و مادرم...اونا رو این روانی کشته انتقاممو ازش میگیرم....
همینطوری درگیر این فکرها بودم که با کشیده شدن جا خوردم و با چشمای اشکی روبرومو نگاه کردم...
خودش بود....
تا پارت بعد ۵ لایککککک
۵ نظررررررر
پارت به این طولانی میدمممم خووو
لایک کنین😣😂
کله پا شدم زمین((جون به لبتون کردم😗😂))
اومدم بلند شم ی مردی کمکم کرد وقتی بلند شدم ازش تشکر کردم دیدم داداشمه
ا.ت:یاااااا یونگییییییی
پریدم بغلش...خیلی دلم براش تنگ شده بووود
یونگی:وااااای مین ا.تتتتت یوااااش همه جام درد میکنههه!
ا.ت:اوخ ببخشید...چرا چیشده مگه
یونگی:وقتی داشتم جئون رو دستگیر میکردم کلی بهم مشتو لگد زد ولی منم براش کم نذاشتم:»
ا.ت:داداش خودمی دیگه....حالا خوبی نمیخای بریم دکتر؟؟
یونگی:نه بابا یه ساعت بخابم خوب میشه
~خنده خواهر و برادر~😂💅
صدای آژیر ماشین پلیس ها به گوشمون رسید که تصمیم گرفتیم دهنمونو ببندیم....
ماشین ها رسیدم و همه پلیسا ازش پیاده شدن و به سمت ماشین زندانی حجوم بردن،یکی درو باز کرد و چن تا پلیس از داخل به همراه جئون بیرون اومدن.
ا.ت:ای،ای..ایییین....ج.ججئونننه؟
یونگی:اره خودشه....چته تو؟
ا.ت:هیهییچ.چی.....
پلیسا به زور جئونو به طرف زنداد میبردن خیلییییی قوی هیکل و سیکس پکی بووود .... چقدم جذابه لامصب😐
~عکس کوک در اسلاید دوم و سوم و چهارم😂🙌~
پلیس ها نمیتونستم مانع جونگکوک بشن پس یونگی دوید تا کمک کنه منم زورم همچین کم نبود و میتونستم کمک کنم پس منم رفتم بازوشو گرفتم و کشیدم سمت سلولی که آماده کرده بودن خیلی قوی بود به سلول که رسیدیم یه زور محکم زدیم و جئون رو شوت کردیم تو سلول(شوت که چه عرض کنم حولش دادن))
همه به نفس نفس افتاده بودیم جز من...
جئون با دست و پای بسته هم خیلی قوی بود...
آروم سرش رو بالا آورد و نیش خندی زد تو چشام نگاه کرد و نزدیک نرده های فولادی و کلفت که اسیرش کرده بودن شد و گفت:
تمام زورتون همین بوددد؟؟؟؟؟(بلندددد)
اگه جرعتشو دارید دستو پامو باز کنیددد نشونتون میدمممم
یونگی خیلی خنثی نگاش کرد
جئون داشت از کوره در میرفت که سریع داد زدم:
همه برید سر کارتوننننن!!!!
همه پخش شدن و از ما دور شدن یونگی منو کشید دور از جئون و آروم بهم گفت:
ا.ت واقن لازم نیست مراقبت از این گنده بکن کار تو باشه میتونم با رئیس کیم صحبت کنم خواهش کنم من جات وایسم...
ا.ت:نه نه اوپا واقن لازم نیس از پیش بر میام:)))
ممنون اما نگران نباش مشکلی پیش اومد باهات تماس میگیرم برو به ماموریتت برس:»
یونگی محکم بغلم کرد و خدافظی کرد و دور شد.
به سمت جئون رفتم
بدونه حرفی روی صندلی نزدیک سلول نشستم و ریلکس بهش نگاه کردم...
نشسته بود روی تخت خواب و سرش رو بین دستای بستش گرفته بود..
این بشر چه جذابه اَه
جئون:اگه زل زدنت تموم شد میشه بری گمشی؟؟؟
(عصبی)
ا.ت:اوهو ببین چی میگه،کجا پاشم برم دقیقا؟؟کارم اینه بشینم بهت نگا کنم تا ی وقت فرار نکنی!
من....
نذاشت ادامه بدم و پرید وسط حرفم:
مین ا.ت پلیس درجه دو سئول جا نشین کیم نامجون پلیس ارشد،خواهر بزرگترین کارآگاه و مأمور مخفی به اسم مین یونگی.مادر پدر ندارین و تو و یونگی تا ۷ سال تو پرورشگاه بودین تو ۱۲ سالت میشد و یونگی ۱۶ وقتی ی مرد پول دار شمارو به فرزند خوندگی گرفت بعد فروخت به آدم رباها...بقیشم بگم؟؟؟
آخه به سنت نمیخوره یکم مثبت ۱۸ میشه
اشک تو چشام جمع شده بود و به پایین زل زده بودم تا اشکامو نبینه...من جون کنده بودم تا خواطراتمو پاک کنم اون وقت این جلو روم کل گذشتمو گفت...اصلا از کجا فهمیده بود...
جئون:اخیی کوچولو گریه میکنی؟و یادم رفت بگم کل زندگیتو دنبال قاتل والدینت میگشتی ولی چیزی پیدا نکردی....میدونی چرا؟
چون هیچ کس نمیتونه منو پیدا کنه...
دست خودم نبود و اشکام میریخت چیزی برای مخفی کردن از این دیوونه ی روانی نداشتم کل زندگیمو میدونست...
و پدر و مادرم...اونا رو این روانی کشته انتقاممو ازش میگیرم....
همینطوری درگیر این فکرها بودم که با کشیده شدن جا خوردم و با چشمای اشکی روبرومو نگاه کردم...
خودش بود....
تا پارت بعد ۵ لایککککک
۵ نظررررررر
پارت به این طولانی میدمممم خووو
لایک کنین😣😂
۴.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.