شرینم
part : 22
حق داد اما کمی هم نگران شد تومار داخل دستش رو کنار گذاشت و به سمت
تهیونگ برگشت
+چرا حالت خوب نیست شیرینکم؟
امگا با ناز خودش رو جلو کشید و سرش رو داخل گردن امپراطور برد.
_نمیدونم ، چند روزه خیلی احساس خستگی میکنم.
آلفا نگاه کامال نگرانی به همسر کوچکش
انداخت.
+میخوای طبیب رو خبر کنم.
_نه ، اگه بخوابم بهتر میشم.
الفا نامطمئن به امگاش نگاه کرد و با کمی مکث سری تکون داد.
تهیونگ از روی پای همسرش بلند شد. با نوک دستاش تاج گل روی سرش رو
درست کرد. بخاطر سنگینی تاج های سلطنتی، جنگکوک دستور داده بود تا با
طال و سنگ های قیمتی تاج گل ظریفی رو برای ملکه ی زیباش اماده کنن که
االن با ظرافت روی موهای ابریشمی تهیونگ نشسته بود.
امگا بوسه ای به گونه ی آلفاش زد و بعد از تاکید به خوردن تمام موچی ها به
سمت قصر خودش رفت.
ساعت از نیمه شب گذشته بود که
تهیونگ با احساس حالت تهوع بدی از خواب بیدار شد و با عجله خدمتکارش
رو صدا کرد.
زن بتا با عجله وارد اتاق شد و با دیدن حال آشفته ی امگای سلطنتی آشفته شد.
با عجله از اتاق بیرون رفت و خدمتکاری رو به مطب قصر و خدمتکار دیگه
ای رو به اقامتگاه امپراطور فرستاد و دوباره به اتاق برگشت.
تهیونگ عرق کرده بود. بدنش سرد بود ولی عرق روی پیشونیش برق میزد.
هرچیزی که توی طول روز خورده بود رو بالا آورده بود ولی هنوز هم
احساس حالت تهوع داشت.
حق داد اما کمی هم نگران شد تومار داخل دستش رو کنار گذاشت و به سمت
تهیونگ برگشت
+چرا حالت خوب نیست شیرینکم؟
امگا با ناز خودش رو جلو کشید و سرش رو داخل گردن امپراطور برد.
_نمیدونم ، چند روزه خیلی احساس خستگی میکنم.
آلفا نگاه کامال نگرانی به همسر کوچکش
انداخت.
+میخوای طبیب رو خبر کنم.
_نه ، اگه بخوابم بهتر میشم.
الفا نامطمئن به امگاش نگاه کرد و با کمی مکث سری تکون داد.
تهیونگ از روی پای همسرش بلند شد. با نوک دستاش تاج گل روی سرش رو
درست کرد. بخاطر سنگینی تاج های سلطنتی، جنگکوک دستور داده بود تا با
طال و سنگ های قیمتی تاج گل ظریفی رو برای ملکه ی زیباش اماده کنن که
االن با ظرافت روی موهای ابریشمی تهیونگ نشسته بود.
امگا بوسه ای به گونه ی آلفاش زد و بعد از تاکید به خوردن تمام موچی ها به
سمت قصر خودش رفت.
ساعت از نیمه شب گذشته بود که
تهیونگ با احساس حالت تهوع بدی از خواب بیدار شد و با عجله خدمتکارش
رو صدا کرد.
زن بتا با عجله وارد اتاق شد و با دیدن حال آشفته ی امگای سلطنتی آشفته شد.
با عجله از اتاق بیرون رفت و خدمتکاری رو به مطب قصر و خدمتکار دیگه
ای رو به اقامتگاه امپراطور فرستاد و دوباره به اتاق برگشت.
تهیونگ عرق کرده بود. بدنش سرد بود ولی عرق روی پیشونیش برق میزد.
هرچیزی که توی طول روز خورده بود رو بالا آورده بود ولی هنوز هم
احساس حالت تهوع داشت.
۱.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.