رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁶⁴ ¤
_______________________________
این یوپ : چرا اینجوری میکنی ، من که معذرت خواهی کردم
آماندا : تو وقتی یکیو میکشی میری از خانواده اش عذرخواهی میکنی اونام قبول کردن ؟ گفتن مرسی که دخترمونو کشتید ؟ جواب منو بده ( داد )
این یوپ : خودتو با یه مرده مقایسه میکنی ؟
آماندا : آدم خودشو با چیزی که هست مقایسه نمیکنه اینو بفهم درو باز کن میخوام برم
این یوپ : عمرا تازه گیرت آوردم ( زنته بعد میگی گیرت آوردم 😐 خو تو خونه هست دیگه ) فکر کردی ولت میکنم ؟
آماندا : فکر کردی من با تو میام ؟
این یوپ : به خواست تو نیست به خواست منه
آماندا : آره دیگه یه مرده که نمیتونه برای خودش تصمیم بگیره ، کسی که کشتَتش تصمیمشو میگیره
این یوپ : این حرفا یعنی چی
آماندا : واقعا هیچی حالیت نیست ، الان تنها آرزوم اینه که تو حال خودم ببینمت
این یوپ : آماندا من اشتباه کردم ، نمیدونستم جنا کیه ، به من دروغ گفته بود که بهم خیانت کرده بودی و منم باور کردم و میخواستم همون کاری که باهام کردی باهات بکنم
آماندا : برای چی باید به تنها آدم توی زندگیم پشت کنم ؟ برای چی به آدمی که نجاتم داد پشت کنم ؟ تو تموم زندگی من بودی ولی خودتم نابودش کردی
این یوپ : نمیدونستم انقد داغون میشی
آماندا : داغون ؟ من داغون نشدم من مردم !
این یوپ : قول میدم جبران میکنم
آماندا : میتونی زمان رو برگردونی ؟ میتونی فکر کنی که بازم بهت اعتماد میکنم ؟
این یوپ : میدونم ، میدونم اعتمادت نسبت به من کاملا رفته ولی قول میدم آماندا بهت قول میدم ژولیت من
آماندا : باید فک کنم
این یوپ : لابد این فکرتم مثل شب خاستگاریه
آماندا : این با همه فکرا فرق داره ، بحث ادامه یه زندگیه
این یوپ : پس نیاز به فکر داری اکی منم میبرمت جایی که خیلی خوب فکراتو بکنی
آماندا : نبری بلا ملا سرم بیاری
این یوپ : مگه میشه بلایی سر زندگیم بیارم ؟ البته آوردم فقط میخوام جبران شه
________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁶⁴ ¤
_______________________________
این یوپ : چرا اینجوری میکنی ، من که معذرت خواهی کردم
آماندا : تو وقتی یکیو میکشی میری از خانواده اش عذرخواهی میکنی اونام قبول کردن ؟ گفتن مرسی که دخترمونو کشتید ؟ جواب منو بده ( داد )
این یوپ : خودتو با یه مرده مقایسه میکنی ؟
آماندا : آدم خودشو با چیزی که هست مقایسه نمیکنه اینو بفهم درو باز کن میخوام برم
این یوپ : عمرا تازه گیرت آوردم ( زنته بعد میگی گیرت آوردم 😐 خو تو خونه هست دیگه ) فکر کردی ولت میکنم ؟
آماندا : فکر کردی من با تو میام ؟
این یوپ : به خواست تو نیست به خواست منه
آماندا : آره دیگه یه مرده که نمیتونه برای خودش تصمیم بگیره ، کسی که کشتَتش تصمیمشو میگیره
این یوپ : این حرفا یعنی چی
آماندا : واقعا هیچی حالیت نیست ، الان تنها آرزوم اینه که تو حال خودم ببینمت
این یوپ : آماندا من اشتباه کردم ، نمیدونستم جنا کیه ، به من دروغ گفته بود که بهم خیانت کرده بودی و منم باور کردم و میخواستم همون کاری که باهام کردی باهات بکنم
آماندا : برای چی باید به تنها آدم توی زندگیم پشت کنم ؟ برای چی به آدمی که نجاتم داد پشت کنم ؟ تو تموم زندگی من بودی ولی خودتم نابودش کردی
این یوپ : نمیدونستم انقد داغون میشی
آماندا : داغون ؟ من داغون نشدم من مردم !
این یوپ : قول میدم جبران میکنم
آماندا : میتونی زمان رو برگردونی ؟ میتونی فکر کنی که بازم بهت اعتماد میکنم ؟
این یوپ : میدونم ، میدونم اعتمادت نسبت به من کاملا رفته ولی قول میدم آماندا بهت قول میدم ژولیت من
آماندا : باید فک کنم
این یوپ : لابد این فکرتم مثل شب خاستگاریه
آماندا : این با همه فکرا فرق داره ، بحث ادامه یه زندگیه
این یوپ : پس نیاز به فکر داری اکی منم میبرمت جایی که خیلی خوب فکراتو بکنی
آماندا : نبری بلا ملا سرم بیاری
این یوپ : مگه میشه بلایی سر زندگیم بیارم ؟ البته آوردم فقط میخوام جبران شه
________________________________
۴.۲k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.