part . 11
جهیون : خجالت نمیکشی تو دختر ؟ اون چه رفتاری بود که با تهیونگ داشتی؟ خیرسرت از تو بزرگ تره باید تازه بهش احترام هم بزاری
لورین سعی کرد خندشو قورت بده و جدی باشه
لورین : همش یکسال ازم بزرگتره بعدشم...
جهیون نزاشت لورین ادامه ی حرفشو بزنه و دستشو به معنیه سکوت بالا آورد
جهیون : بسه دیگه چیزی نشنوم
لورین با تعجب به مادر عصبیش نگاه کرد ، حتما تهیونگ جایگاه خاصیرو واس مادرش داشته که اینطور برخورد میکنه
شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد
.
.
.
جونکوک به آچا که رو مبل نشسته بود و سرگرم ور رفتن با کلت کمریش بود خیره شد میدونست اون دختر یه مشکلی داره و اونقدر رابطشون قوی و صمیمی هست که این چیز هارو بهم بگن ولی بازم غرورش نمیزاشت
پس تصمیم گرفت جور دیگه ای بحثو باز کنه تا دختر سرگرم بشه
جونکوک : آچا برای انتخاب فرد دومی که گفتم کیو انتخاب کردی ؟
آچا سرشو بالا گرفت و با تیله های بی حسش به جونکوک خیره شد
آچا : چوی یونجون ، بیست و نه ساله و همینطور به کانگ لورین همکاره
جونکوک سری تکون داد
جونکوک : موقعیت مکانیشون؟
آچا : یونجون فعلا امریکاس ولی لورین تازه امروز به کره رسیده
جونکوک ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد
چون اگر اینطوری بود کارشون راحت تر میشد
آچا می خواست حرفیرو رو بزنه ولی تو دوراهی گفتن و نگفتن مونده بود
آچا میدونست جونکوک از پدرش خوشش نمیاد ولی ایندفعه قضیه واقعا مهم بود
آچا : جی کی ... خب اوممم...
جونکوک به حوصله حرف آچا رو قطع کرد و غرید
جونکوک : زودتر بگو حوصله ندارم
آچا : خب باشه بعد از اونشبی که شما نرفتین پیش پدرتون ، ایشون خیلی اعصبانی شدن
جونکوک نگاه بی خیالی به آچا انداخت و به صندلیش تکیه داد
جونکوک : میدونی که برام مهم نیست
آچا سری تکون داد و با استرسی مشهود حرفشو ادامه داد
آچا : اگه...اگه ایندفعه هم نرین...خواهرتون رو میکشن
جونکوک با غیض از رو صندلی بلند شد باورش نمیشد دست به همچین تهدیدی زده باشه
با عصبانیت چندتا نفس عمیق کشید ولی کارساز نبود .....
لورین سعی کرد خندشو قورت بده و جدی باشه
لورین : همش یکسال ازم بزرگتره بعدشم...
جهیون نزاشت لورین ادامه ی حرفشو بزنه و دستشو به معنیه سکوت بالا آورد
جهیون : بسه دیگه چیزی نشنوم
لورین با تعجب به مادر عصبیش نگاه کرد ، حتما تهیونگ جایگاه خاصیرو واس مادرش داشته که اینطور برخورد میکنه
شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد
.
.
.
جونکوک به آچا که رو مبل نشسته بود و سرگرم ور رفتن با کلت کمریش بود خیره شد میدونست اون دختر یه مشکلی داره و اونقدر رابطشون قوی و صمیمی هست که این چیز هارو بهم بگن ولی بازم غرورش نمیزاشت
پس تصمیم گرفت جور دیگه ای بحثو باز کنه تا دختر سرگرم بشه
جونکوک : آچا برای انتخاب فرد دومی که گفتم کیو انتخاب کردی ؟
آچا سرشو بالا گرفت و با تیله های بی حسش به جونکوک خیره شد
آچا : چوی یونجون ، بیست و نه ساله و همینطور به کانگ لورین همکاره
جونکوک سری تکون داد
جونکوک : موقعیت مکانیشون؟
آچا : یونجون فعلا امریکاس ولی لورین تازه امروز به کره رسیده
جونکوک ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد
چون اگر اینطوری بود کارشون راحت تر میشد
آچا می خواست حرفیرو رو بزنه ولی تو دوراهی گفتن و نگفتن مونده بود
آچا میدونست جونکوک از پدرش خوشش نمیاد ولی ایندفعه قضیه واقعا مهم بود
آچا : جی کی ... خب اوممم...
جونکوک به حوصله حرف آچا رو قطع کرد و غرید
جونکوک : زودتر بگو حوصله ندارم
آچا : خب باشه بعد از اونشبی که شما نرفتین پیش پدرتون ، ایشون خیلی اعصبانی شدن
جونکوک نگاه بی خیالی به آچا انداخت و به صندلیش تکیه داد
جونکوک : میدونی که برام مهم نیست
آچا سری تکون داد و با استرسی مشهود حرفشو ادامه داد
آچا : اگه...اگه ایندفعه هم نرین...خواهرتون رو میکشن
جونکوک با غیض از رو صندلی بلند شد باورش نمیشد دست به همچین تهدیدی زده باشه
با عصبانیت چندتا نفس عمیق کشید ولی کارساز نبود .....
۳.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.