هنوز شبه
هنوز شبه
ات از درد دلش از خواب بیدار شد
جیمین ویو
کم کم داشت خوابم میومد که حس کردم ات داره ناله میکنه
چشامرو باز کردم دیدم ات یک جا جمع شده و شکمش رو گرفته
جیمین : حالت خوبه ؟
ات : نه خیلی درد دارم
جیمین : پس جرا بیدارم نکردی
ات حواب نداد
جیمین ارم لباس ات رو در اورد و براید استایل بغلش کرد برد حمام
ات رو گذاشت رو وان خودش هم لباسش رو در اورد امد رو وان
ارم ات رو ماساژ داد
چند مین بعد
جیمین ویو
دیدم ات خوابش برده
ارم شستمش و بغلش کردم اوردم بیرون
ارم لباساش رو موشوندم و گذاشتم رو تخت خودشم لباس موشبد
باهم خوابیدن
صبح ساعت ۷ صبح
جیمین: ات ات ماشوووو
ات : جیهههههه
جیمین : پاشو باید بریم ازمایش بدیم
ات : جرااااا ( خواب الود
جیمیت: پاشو ات
ات : جیمینیییییییی تروخدا( با حالت کیوت
جیمیت: بااااا ات پاشو
ات : لطفااااا 🥺
جیمین : باشهههه ولی فردا میریم
ات : میسیییی ددی
ات : حالا بیا بخوابیم
جیمیت : نه با کوک قرا دارم باید برم شرکت
ات : باش
خدافظی کردن جیمین رفت شرکت
پرش زمانی ساعت ۶ عصر
جیمین زنگ زو به ات
ات : جان
جیمین : ات میگم ساعت ۷ یا ۸ بجه ها میان اناده باش
ات : باش
جیمین : راستی ات
جیمین : لباس باز ممنوع
ات قط کرد
جیمین : حرفم هنوز تمام نشدههه
ات ویو
از لج جیمین دلم خواس لباس باز بپوشم رفتم پایین به خدمتکارا گفتم غذا درست کنن منم یک دسر درست کردم بعدش رفتم اتاق لباس پوشیدم ارایش کردم یهو جیمین امد ( عکس لباس رو میزارم )
جیمین : واسه من تلفن قط می کنی
ات : عه امدی جیمین
جیمین : یاااااااا ات
ات : بله
جیمین : ات لباست خیلی بهت میاد ولی گفتم لباس باز ممنوع
ات : حرف شما روونمی تونم گوش بدم
جیمین : جان ؟ چی گفتی ؟ زود لباست رو عوض کن
ات : خیر عوض نمی کنم خیلی دوس دارم
جیمین : ات
خواست حرف بزنه در اتاق رو زدن
اجولا ( خدمتکار ) : ارباب مهموناتون امدن
جیمین : باش
جیمین : من میرم توهم لباست رو عوض کن
جیمین رفت پایین
ات هم لباس دیگه ای پوشید و باز ( فکر کنم ات میوخواد تنبیه بشه)
ات از پله ها امد پایین
ات با لیا و ایو باهم حرف می زدن کوک و ته و جیمین هم درمورد شرکت
ات رفت دسرش رو اورد
لیا : وای ات این خیلی خوشمزه هس
ایو : ات همیشه برام درست می کرد میاورد دانشگاه بازم مثل همیشه عالیه
ته ؛ خیلی خوشمزه هس فقط اون روز پنکیک رو خیلی ریده بودین
جیمین : اهوم ( باخنده ) ات تو بلدی غذا درست کنی ؟
ات : نه بلد نیستم فقط اینو مامانم بهم یاد داده بود
کوک : دستت درد نکنه عالیه
ته ؛ بچه بیایین جرعت حقیقت باز یکنیم
ات از درد دلش از خواب بیدار شد
جیمین ویو
کم کم داشت خوابم میومد که حس کردم ات داره ناله میکنه
چشامرو باز کردم دیدم ات یک جا جمع شده و شکمش رو گرفته
جیمین : حالت خوبه ؟
ات : نه خیلی درد دارم
جیمین : پس جرا بیدارم نکردی
ات حواب نداد
جیمین ارم لباس ات رو در اورد و براید استایل بغلش کرد برد حمام
ات رو گذاشت رو وان خودش هم لباسش رو در اورد امد رو وان
ارم ات رو ماساژ داد
چند مین بعد
جیمین ویو
دیدم ات خوابش برده
ارم شستمش و بغلش کردم اوردم بیرون
ارم لباساش رو موشوندم و گذاشتم رو تخت خودشم لباس موشبد
باهم خوابیدن
صبح ساعت ۷ صبح
جیمین: ات ات ماشوووو
ات : جیهههههه
جیمین : پاشو باید بریم ازمایش بدیم
ات : جرااااا ( خواب الود
جیمیت: پاشو ات
ات : جیمینیییییییی تروخدا( با حالت کیوت
جیمیت: بااااا ات پاشو
ات : لطفااااا 🥺
جیمین : باشهههه ولی فردا میریم
ات : میسیییی ددی
ات : حالا بیا بخوابیم
جیمیت : نه با کوک قرا دارم باید برم شرکت
ات : باش
خدافظی کردن جیمین رفت شرکت
پرش زمانی ساعت ۶ عصر
جیمین زنگ زو به ات
ات : جان
جیمین : ات میگم ساعت ۷ یا ۸ بجه ها میان اناده باش
ات : باش
جیمین : راستی ات
جیمین : لباس باز ممنوع
ات قط کرد
جیمین : حرفم هنوز تمام نشدههه
ات ویو
از لج جیمین دلم خواس لباس باز بپوشم رفتم پایین به خدمتکارا گفتم غذا درست کنن منم یک دسر درست کردم بعدش رفتم اتاق لباس پوشیدم ارایش کردم یهو جیمین امد ( عکس لباس رو میزارم )
جیمین : واسه من تلفن قط می کنی
ات : عه امدی جیمین
جیمین : یاااااااا ات
ات : بله
جیمین : ات لباست خیلی بهت میاد ولی گفتم لباس باز ممنوع
ات : حرف شما روونمی تونم گوش بدم
جیمین : جان ؟ چی گفتی ؟ زود لباست رو عوض کن
ات : خیر عوض نمی کنم خیلی دوس دارم
جیمین : ات
خواست حرف بزنه در اتاق رو زدن
اجولا ( خدمتکار ) : ارباب مهموناتون امدن
جیمین : باش
جیمین : من میرم توهم لباست رو عوض کن
جیمین رفت پایین
ات هم لباس دیگه ای پوشید و باز ( فکر کنم ات میوخواد تنبیه بشه)
ات از پله ها امد پایین
ات با لیا و ایو باهم حرف می زدن کوک و ته و جیمین هم درمورد شرکت
ات رفت دسرش رو اورد
لیا : وای ات این خیلی خوشمزه هس
ایو : ات همیشه برام درست می کرد میاورد دانشگاه بازم مثل همیشه عالیه
ته ؛ خیلی خوشمزه هس فقط اون روز پنکیک رو خیلی ریده بودین
جیمین : اهوم ( باخنده ) ات تو بلدی غذا درست کنی ؟
ات : نه بلد نیستم فقط اینو مامانم بهم یاد داده بود
کوک : دستت درد نکنه عالیه
ته ؛ بچه بیایین جرعت حقیقت باز یکنیم
۱۵.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.